اين يكي زيادي بود
Printable View
اين يكي زيادي بود
درد ما را نيست درمان الغياث----------------هجر ما را نيست پايان الغياث
حالا يكي بياد ث بده!!!!!!!!!
ثريا زلف خود را شانه مي كرد
دل عشاق را ديوانه مي كرد
ديده بر بند كه اين ديو سياه
خون به كف ‚ خنده به لب آمده است
تا تواني دلي به دست آر ----------------دل شكستن هنر نمي باشد
در چشم هاي تو
اين مشت هاي بسته
اين شعله هاي بسته
اين شعله هاي پاك بلند
آخر به انزواي سرد و قفس ها
و فواره هاي منجمد روز
راه خواهد يافت
و طرح منفجر كننده ي آن
بر گوش هاي محتضر
مثل دو گوشواره زرين
آويزه مي كند
خب دوستان من هم مدتي بساير طولاني در اين تاپيك نيومدم حالا دوباره برگشتم سر كارم ...
--------------
درو بخشش و داد آمد پديد
ببشيد داننده را چون سزيد
خوش اومدي
ـــــــــــــــــ
دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم
خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا ماندهایم
زین بیابان گرمتر از ما کسی نگذشته است
ما ز نقش پا چراغ مردم آیندهایم
مگر مردمي خيره داني همي
جز اين را نداني نشاني همي
__
فرانك خانم متشكرم از خوشامد گويي [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ياس را احساس معنا ميكند...عاشقي را ياس پيدا ميكند...