تن ما شود نيز روزي چنان
که بروي بسوزد دل دشمنان
مگر در دل دوست رحم آيدم
چو بيند که دشمن ببخشايدم
سعدی
Printable View
تن ما شود نيز روزي چنان
که بروي بسوزد دل دشمنان
مگر در دل دوست رحم آيدم
چو بيند که دشمن ببخشايدم
سعدی
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا
رومی
ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من
صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم
مولانا
ما را به شیخ موبایل دار، ما را به بسیجی فایل دار
ما را به نهضت حسین، ما را به فرودگاه خمین
ما را به رهبر صوفی، ما را به تایپ کوفی
ما را به حامله ی باکره, ما را به شهید زنده
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
من زن ايراني ام ايراني از جنس تن تو
هم صبور و هم غيورم طفلي از آبستن تو
من زن ايراني ام همسايه و هم نسل شيرين
خواهر تهمينه و هم قصه ي پوران و پروين
من زن ايراني ام اهل تمدن
زاده پارس مثل دريا ميخروشم
من خليجام تا ابد فارس
من زن ايراني ام يک چشمه شرم ناب دارم
قد صدها سد سيوند پشت چشمم آب دارم
من زن ايرانيم مي سازمت با خشت جانم
ميزنم تا سقف تو صدها ستون با استخوانم
مرا با روشنائي نيست کاري
که ماندم در سياهي روزگاري
نه يکسانند نوميدي و اميد
جهان بگريست بر من، بر تو خنديد
در آن مدت که من اميد بودم
بکردار تو خود را ميستودم
مرا دلسردي ايام بگداخت
همان ناسازگاري، کار من ساخت
پروین
تورا دیدم شباهنگام کنار جوب آبی...که باشد واسه ی من چهره ات یک یادگاری...
يا که به راه آرم اين صيد دل رميده را
يا به رهت سپارم اين جان به لب رسيده را
يا ز لبت کنم طلب قيمت خون خويشتن
يا به تو واگذارم اين جسم به خون تپيده را
بهار
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟
سعدی