میدانی
دلتنگی
عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش میزند
Printable View
میدانی
دلتنگی
عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش میزند
میدانی تنهایی کجایش درد دارد ؟
...
انکارش !
به یکباره خود را به لحظه ای عریان باختم
-لحظه ای که بازو به بازو با یاد تو می رقصید-
تکیه دادم به افسوس
و غرق حیرت
حسرت همان لحظه را خوردم!
:11:
درون کوچه ی قلبم چه غمگینانه می پیچد صدای تو که می گفتی به جز تو دل نمیبندم...
فریب وعده هایت را ندانستم ... ولی اکنون به یاد وعده های تو میان گریه می خندم...!!!
برو دیگر که دل از غم رها کردم...خدا حافظ...خداحافظ که دیگر بر نمیگردم... که دیگر برنمیگردم
تو بودی آسمان من غمت همسایه ی قلبم...ولی خورشید چشم تو به بام دیگری پر زد...!
قسم بر سوز پنهانم تورا دیگر نمی خواهم...که از باغ دو چشم تو پرستوی دلم پرزد...
برو دیگر که دل از غم رها کردم...
در آن غمگین غروب سرد تو از شهرم سفر کردی نگاهم در افقها ماند...و من افسوس می خوردم!!!
شیار گونه هایم را گل اشکم نوازش کرد... ومن از تو جدا ماندم ولی ای کاش می مردم...
برو دیگر که دل از غم رها کردم...
زندگی همه جا جریان داشت
آدم یک گوشه اش را برای شنا انتخاب کرد
و ما دور آن گوشه دیوار کشیدیم.
همه ی زندگی جمع شد آن جا
بالا آمد
و بالاتر...
رویش پر از آدم های زودرسیده بود
ما مجبور شدیم
در اعماق شنا کنیم.
*
حالا داریم خفه می شویم
و با هر قُلُپ زندگی که می بلعیم
آرزو می کنیم زودتر پر شود
سر ریز کند
همه بیرون بیفتیم
که بعد دوباره
زندگی همه جا جریان داشته باشد.
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري
صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري
رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
من هر روز در تلاشم تا خا طرم بماند
و تو هر شب دعا مي كني
كه فراموش كني!
خاطراتمان چه بلا تكليف اند!!!
"میلاد تهرانی"
من و خیابان
وعیدی که
بی تو گذشت
دیگر چقدر پا به پای آسمان
تگرگ ببارم
مه بپاشم
و نگاهم را بدوانم
روی آسفالت
راست است که صاحبان دل های حساس نمی میرند،
بی هنگام ناپدید می شوند ...