زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم
زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم
دوام
Printable View
زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم
زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم
دوام
نیست بجز دوام جان ز اهل دلان روایتی
راحتهای عشق را نیست چو عشق غایتی
نفس
تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری
چه خوش است این صبوری چه کنم نمیگذاری
لشکر
از سوی دل لشکر جان آمدند
لشکر پیدا و نهان آمدند
ملک
بزن شمشیر و ملک عشق بستان
که ملک عشق ملک پایدارست
وظیفه
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبی
بوستان
خوش دار خاطری ز خزان ديده بلبلی
ای گل به شکر آنکه در اين بوستان گلی
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی
فردا که رهزنان دی از راه ميرسند
آهنگر
.
هر لحظه مرا در پیش رخت
آیینه کند آهنگر من
جوهر
کسی کو جوهر خود را ندیدهست
کسی کان ماه از چشمش نهانست
حلقه
هست در حلقه ما حلقه ربایی عجبی
قمری باخبری درد دوایی عجبی
عطا