دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از پس پرده نگاه کن مثل شطرنجه زمونه هر کسی مثل یه مهره توی این بازی میمونه
یکی مثل ما پیاده یکی صد ساله سواره یک نفر خونه بدوشو یکی دوتا قلعه داره
یک طرف همه سیاهو یک طرف همه سپیدن روبه روی هم یه عمره ما رو دارن بازی میدن
اونا که اول بازی توی خونه تو و من پیش پای اسب دشمن مهره ها رو سر بریدن
ببین امروزه همشون میونه شاه و وزیرن هنوزم بدون حرکت پشت ما سنگر میگیرن
تاجو تخت شاه دیروز دره قلعشون نمیشد به خیالشون که این تاج سروشنه تا همیشه
یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمیباخت تاجو از سرش تو میدون لشکر پیدانه انداخت
اونکه مهره ها رو چیده اونکه ما رو بازی میده اونکه نه شاهه نه سرباز نه سیاهه نه سپیده
تهی بود و نسیمی
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
من بود و تو یی
نماز و محرابی
سهراب
كسي حالم نميپرسه/كسي دردم نميدونه/نه همدردو هم آوايي/كسي با من نميخونه
ازين سرگشتگي بيزارم بيزار/ولي راه فراري نيست ازين ديوار
شب ها پر درد و من از غصه ها دلسرد/كجا پيدا كنم دلسوخته اي همدرد
اسير 100 خيال و وهم و اندوهم/سراپا دردمو سنگينتر از كوهم
............................
خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر
نیشخند دوستان اما دوچندان سختتر
خندههایم خندهی غم، اشکهایم اشک شوق
خندههای آشکار از اشک پنهان سختتر
چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روز آزادیست از شبهای زندان سختتر
صبح گل آرام در گوش چنار پیر گفت:
هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سختتر
مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون
زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر...
نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم...
که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم،
زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر
خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم
بشود حادثه ها وفق مراد من و تو
یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم
اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را
بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم...
اگر این بار زمان روی زمین بند شود
نشناسیم از این شوق سرازپا با هم
دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را...
لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم
شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم
از من و رودکی و حافظ و نیما باهم
"در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیداشد و..."این است که حالا باهم...
من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت
جمله ای از تو:"چه خوب است که تنها باهم
دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی
صدوده سال بمانیم در این جا با هم"
شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا
تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نیست تردید زمستان گذرد
وز پیش پیک بهار
با هزاران گل سرخ
بی گمان می آید...
ای شهـــابِ رهـگــــذر،ای از ستــاره ماه تــر!
دلـخــوشی هــای مــن ازعمـــر تــو هـم کوتاه تر
توخدایم نیستـی بـــی شک! ولــی مثــل خــــــدا-
در وجـودت هـــرکســی شـک می بــرد،گمراه تر
روز و شب دنـبــال تــو هستـنــد«ازمـا بهتــران»!
چشـــم هـایــت را بگـــو باشنـــد بســـم ا... تـــر
عشـق کــوهــــی قلــه ناپیــداست وصعب العبــور
هرچـــه عــاشق تــر،مسیــر پیش رو جـانـکاه تــر
عاشقی لطفش به سختی های راهش بــود ومــن-
بی جهـت مـی خواستــم بـاشد ازاین دلخــــواه تر!
نیما فرقه
حال فعلی ام رو با یک سپید کوتاه از بهمن زدوار با شما قسمت میکنم :
" رام شدم ،
بیا "