گنجشک ها از من آشیانه می سازند
کلاغ ها به من می خندند
این روزها
مترسکی شده ام که ترساندن نمی داند...
Printable View
گنجشک ها از من آشیانه می سازند
کلاغ ها به من می خندند
این روزها
مترسکی شده ام که ترساندن نمی داند...
به یاد آرزوهایم,
سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...
باورم نیست که آن ساده تــر از آب مــرا آتش زد...
هر سال شکوفه هاش سرما زده است
یک عمر برای هیچ درجا زده است
بیچاره همیشه گوشتش تلخ نبود
شیرینی یک عشق دلش را زده است
...!
سه نقطه...
تنها سه نقطه...
برای آن چه که می خواهی بشنوی...
و آنچه که نمی توانم گفت...!
...
سه نقطه...
تنها سه نقطه...
برای آنچه که باید بشنوی...
و آنچه که نباید گفت...!
...
سه نقطه...
تنها سه نقطه ی بی دردِ سر...
...!
آسمان را نهفته ام در چشم
کهکشانی ستاره می بارم
گر چه لب را به خنده بخشم گاه
یک تلنگر دوباره می بارم
عمری از من بر فت و در فکرم
از چه با هر اشاره می بارم
صبح و شب در ستیز با عقلم
هم که بر مرگ چاره می بارم
با ترحم نظر مکن بر من
چونکه با این نظاره می بارم
بگذر از من که طالعم درد است
من که با هر اشاره می بارم
خسته از التهاب پاییزم
از سر تب بهاره می بارم
می گدازم تو را به داغ تبم
آتشم من شراره می بارم
نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت
هر جای دنیا که روم احساس غربت می کنم
هر چیز را هم تقصیر من بیندازی....عاشق شدن من تقصیر توست!
---------- Post added at 05:26 PM ---------- Previous post was at 05:22 PM ----------
تمام می شوم شبی . . . فکرش را بکن ! یک روز می آیی و میبنی نه من هستم . . . نه این کلمات . .
در نبودنت آنقدر اشک خواهم ریخت که یا از چشمم خون جاری شود یا در این سیل اشکها غرق خواهم شد
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است...