دردا که اجل رسید و درمان نرسید
تـوفـیـق بـه غـور شـور بـخـتان نرسید
مـرگ آیـت یـأس خـوانـد در شهر دلم
کـفـر آمـده سـاخـت دیر، ایمان نرسید
Printable View
دردا که اجل رسید و درمان نرسید
تـوفـیـق بـه غـور شـور بـخـتان نرسید
مـرگ آیـت یـأس خـوانـد در شهر دلم
کـفـر آمـده سـاخـت دیر، ایمان نرسید
ســتــاره بــی تـو بـه چـشـمـم شـرار مـی پـاشـد / فـــروغ مـــاه بـــه رویـــم غـــبـــار مــی پــاشــد
خـدای را! چـه نـسـیـم است این که بر تن من / نـــوازش نـــفـــســـش انـــتــظــار مــی پــاشــد؟
خــروش رود ِ دمــان، شــور عـشـق مـی ریـزد / ســکــوت کــوه گــران، شــوق یــار مـی پـاشـد
بــیـا کـه پـونـهٔ وحـشـی ز عـطـر مـسـتـی بـخـش / بُخـــور ِ مـــی بـــه لــب جــویــبــار مــی پــاشــد
ســتـاره مـی دمـد از چـلـچـراغ سـرخ تـمـشـک / کـــه گَردِ نـــقـــره بـــر او آبـــشــار مــی پــاشــد
خــیـال گـرمـی ی ِ عـشـقـت بـه ذره هـای تـنـم / نــشــاط و مــســتــی ی ِ بـی اخـتـیـار مـی پـاشـد
چه سود از این همه خوبی؟ که بی تو خاطر من / غـــبـــار غـــم بــه ســر روزگــار مــی پــاشــد.
اکنون که رفته ای
من مانده ام و فریادهایی چند...
از حرف هایی که باید بودنِ تو بود
حکم ِ صریح و مطلق ِ ماندنِ تو بود
از حرف هایی که تنها
آینه بود که آن را شنیده بود!
اکنون که رفته ای
این حرف ها و رازهای نگفته، میان ما
بر تار و پود سینه ام چنگ می زند
غروبِ بی کَسی هایم
در این خلوت نشینی ها
طلوع ِ اقتدار ِ
صبح ِ فردا می شود
با تو ...
این روزها ..
این شب ها ..
هر جا که می روم دلم تو را التماس می کند ،
ذره ذره وجودم ، تک تک سلولهایت را فریاد می کند .
این روزها ..
این شب ها ..
حتی چشمانم را هم که می بندم ،
تو را می بینم .
تو را می بینم و دلتنگ تَرَت می شوم ..
دلتنگی های من برای تو تمامی ندارد ..
زیاد و کم هم نمی شود ..
دلتنگی های من برای تو بی نهایت است ...
و من بی تو
دلتنگ ترینم ...
گاهــی فكــــر میكنـــم كــار تـــو "ســـــخــــت تر" از مـــن است !!
مـــــن یـــــك دنـــیا دوستتــــــــ دارم ...
و تو زیر بـــار این همــــه عشـــــق قــــد خـم نمیكنی ...
تو دروغگو نيستي
من حواسم پرت است!
گفته بودي دوستم داري بي اندازه،
خوب كه فكر مي كنم
تازه مي فهمم كه "بي اندازه" يعني چه
سکوت
مثل خوره
به جان هر دومان افتاد...
حالا
تو رفته ای ،
من مانده ام و
شعرهایی که
نـــــــــسروده ام...
گاهي تـــو
گاهي ياد تــــو
گاهی هم غم تـــــــو
آخر اين "تـــــــــــــو" کار مرا تمام ميکند...
بهار و اینهمه دلتنگی؟
شاید فرشتهای
فصلها را به اشتباه
ورق زده است...