-
تنهایی
يه بار بذار حرف بزنم ، ديگه نه حرف سفره
نه حرف تير تو قلب يه ديوونه ي در به دره
نه صحبت پرسيدن لحظه و روز و حالته
نه قصه ي عاشقيه ، نه پاسخ سوالته
نه اشكي ريختم لا به لاش ، نه پر شده از عطر ياس
نه توش غرور پيدا مي شه ، نه اعتماد ، نه التماس
اين دفه حرف قصه نيست ، خاكستر حقيقته
يادت مياد يكي مي گفت حقيقتم مصيبته
بذار بدون پرسش و ساده و بي مقدمه
بريم سراغ حرفي كه ، مي ترسونه يه عالمه
هميشه از نخواستنت ، تو روياهام مي ترسيدم
بعد خودمو گول مي زدم ، به ترسيدن مي خنديدم
ترسه ولي قايم مي شد ، شب ميومد مثل لولو
واسه همين گاهي بهت ، فقط مي گفتم تو بگو
نگفتي و گذاشتمش پاي غماي خستگي
فهميدم اشتباه بوده ، اينم يه جور ديوونگي
خيال نكن اين كه مي گم ، شكايته ، رنگ گله اس
قبول ندارم اخم تو مال نبود حوصله اس
ديگه مزاحم نميشم ، خيالت آسوده باشه
سهم من از آتيش بذار ، فقط يه كم دوده باشه
مهم اينه كه اسمتو تمام دنيا بلدن
فرقي نداره كه با من چه قدر خوبن چه قدر بدن
مهم اينه تا دينمو يه كم به عشق تو دادم
-
کاشکه یه روز من و تو رو تو دریا تنها بذارن
تو قایق آرزوها یه روز مارو جا بذارن
اون وقت با لطف ماهیا دریا رو جارو بزنیم
بسوی شهر آرزو بریم و پارو بزنیم
-
یکی از واحدای بالای برجشون می گه
یکی اما خونشون اتاق بالا نداره
یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره
یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه
یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره
یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس
یکی هم برای گرمای دساش ها نداره
دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه
عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره
یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره
-
از من فاصله بگير !
هر بار که به من نزديک مي شوي ،
باور مي کنم هنوز مي شود زندگي را دوست داشت !
از من فاصله بگير !
خسته ام از اميدهاي کوتاه
-
درخت که باشی
سردی و گرمی روزگار را چشیده باشی
میفهمی که به عبور هیچ عابری اعتمادی نیست
-
غم تنهایی داره روحمو آتیش می زنه...
-
در فراسوی تمنای سكوت
زیر سقف قفس تنهایی
قاصدی بود كه هروز به هنگام سجود
خبری از سبد آن گل سرخی بربود كه "رهاندم از غم"
و به اندیشه فردای امید
در شبستان پریشان شده ی افکارم
می رهاند خبرش را چون باد
...
مرد طوفان زده ی امروزم
که پر از لذت مرگم هر دم
ولی افسوس خبری از گل سرخ ,
به تکرار سحر های فریب
می رهاند نفسم را از مرگ
...
لیک باید تو بدانی اکنون
قاصد خوش خبر و مکارم
نیست مرد سفرم آن گل سرخ
من به طوفان بلا خواهم سوخت
و نفس خواهد رفت پی طنازی مرگ
انتظار خبری نیست مرا
قاصد خوش خبری باش برای گل سرخ
-
از هرچی که عزیز بود به خاطرت گذشتم
عقلو دادم به دریا عاشقیشو دزدیدم
ترس و فراری دادم نفس هاتو بوسیدم
-
خود را شبي در آيينه ديدم، دلم گرفت
از فکر اين که قد نکشيدم، دلم گرفت
از فکر اين که بال و پري داشتم، ولي
بالاتر از خودم نپريدم، دلم گرفت
از اين که با تمام ِ پس انداز عمر ِ خود
حتي ستاره اي نخريدم، دلم گرفت
کم کم به سطح آينه ام برف مي نشست
دستي بر آن سپيد کشيدم، دلم گرفت
دنبال کودکي که در آن سويِ برف بود
رفتم، ولي به او نرسيدم، دلم گرفت
نقاشيم تمام شد و زنگ خانه خورد
من هيچ خانه اي نکشيدم، دلم گرفت
-
در سایه دلشکستگی پیر شدم
غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم
تا امدم اشنای قلبت باشم
گفتی که من از غریبه ها سیر شدم . . .