ترا می جویم ، ای تکرار
ترا ، ای تکرار
ترا ، ای رفته ، ای آواره در منقار
ترا __ برگِ تر ِ دوشینه ، در چنگال ِ باد ِ پار __
ترا می جویم ، ای دیرینه ، ای نایافنه ، ای یار !
Printable View
ترا می جویم ، ای تکرار
ترا ، ای تکرار
ترا ، ای رفته ، ای آواره در منقار
ترا __ برگِ تر ِ دوشینه ، در چنگال ِ باد ِ پار __
ترا می جویم ، ای دیرینه ، ای نایافنه ، ای یار !
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
منظر ویرایشم ......
ببخشید دیر ویرایش شد نتم مشکل داره
دوباره مرد کسی را که زنده کرد عیسی
زمانه زنده عشق تو را فنا نکند
میخانه های غم آلودنقل قول:
با سقف کوتاه و ضربی
و روشنی های گم گشته در دود
و پیشخوان های پر چرک و چربی
هرجا که من گفتم ، آمد _
این گوشه آن گوشه شب
هرجا که من رفتم آمد
___
اخوان ثالث
دلدار که گفتا به تو ام دل نگرانست
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
شرمسار ِ ترانه های بی هنگام خویشنقل قول:
و کوچه ها
بی زمزمه ماند و صدای پا
سر بازان
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا می باش
گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما می باش
چو غنچه گرچه فرو بستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می باش
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هزره طالب سیمرغ و کیمیا می باش
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا می باش
شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است
اي كه از كوچه ي ما مي گذري ، معشـــوقه!
بي محلي سر اين كوچه دوچـندان سخت است
من دانم و دلت ، که غمان چندنقل قول:
--------------------------------------------------------------------------------
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا می باش
گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما می باش
چو غنچه گرچه فرو بستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می باش
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هزره طالب سیمرغ و کیمیا می باش
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا می باش
آمد، ور آشکار نیامد
چندان که غم به جان تو بارید
باران به کوهسار نیامد.__________
شب همگی خوش [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دل ز مردم بردن و خود را بخواب انداختن
شیوه مژگان عیار و شعار چشم تست
تو سایه ای بیش نیستی در عمق افکار من
ولی من تو را احساس می کنم
در خیال خود،تو را لمس می کنم
هر ذرّه از وجود من
با تو ادغام می شود
آه
چه زیباست ساحل در خیال
چه زیباست جای پای تو
در کنار من
نه به شاخ گل نه به سرو چمن پيچيدهام
شاخ تاكم بگرد خويشتن پيچيدهام
گرچه خاموشم ولي آهم به گردون ميرود
دود شمع كشتهام در انجمن پيچيدهام
من از پاییز می فهمم
صدای آن جنینی را
درون بطن آن مادر
همان مادر
که می داند
در این دنیا
فرزند جدید آوردنش ننگ است
جنین محکوم به مرگ است
جنین فریاد خواهد کرد:
که ای مادر
به من فرصت بده آخر
ببینم رنگ دنیا را
و عشق و آرزوها را
حیات من به دست توست
و مادر گفت :
من از پاییز می فهمم
که دنیا خانه ای تنگ است
و عشق ، این روزها
تزویر و نیرنگ است
و عصر ارتباطات است
و باران های این ایام
پر از ذرات بیرنگ است
که مسموم است
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
زنی آرام گذشت
پسر کوچک او
سیب در دستش بود
گوشه چادر مادر را داشت
منتها بر می گشت
پشت سر را می دید
رهگذر را هم دید
مادرش با عجله
دست او را که کشید
مهربان بادی بود
که به رختی نمناک
روی یک بند وزید
رهگذر در یادش
روی دیوار هنوز
جمله ای را می دید
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری...
در سرش چیزی بود
بغضش آخر ترکید
درياب كه ايام گل و صبح جواني
چون برق كند جلوه و چون باد گريزد
شادي كن اگر طالب آسايش خويشي
كآسودگي از خاطر ناشاد گريزد
غم در دل روشن نزند خيمه اندوه
چون بوم كه از خانه آباد گريزد
فرياد كه دردام غمت سوختگان را
صبر از دل و تاثير ز فرياد گريزد
گر چرخ دهدت قوت پرواز رهي را
چون بوي گل از گلشن ايجاد گريزد
...
اشتباه شد
شرمنده
ای نگاهت نخی از مخمل و ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان زل زدن فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه فهمیدن منظور به هم
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی افکار من است
آری ای بیرنگتر از آینه یک لحظه بایست
این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند___خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما___عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
تا عهد تو دربستم عهد همه بشكستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پيمانها
اجاره کرده ای ای غم مگر کاشانه ما را____که از شادی کنی پنهان کلید خانه ما را
الهی جغد گردد همدمت تا رستخیز ای غم___که بی مقدار پنداری دل دیوانه ما را
بهشت از کف بهشت آدم همی از روی دانایی___که صد کوثر نیابد ارزش پیمانه ما را
کند گم نام یوسف را زلیخا تا صف محشر___اگر اندر نظر آرد رخ جانانه ما را
دو چشم نیمه مستش را بخواب ار بنگرد زاهد___بجای کعبه بگزیند بجان بتخانه ما را
قلم فرسود در دست و "بشیری" کس نمیداند___چه تعبیری و تفسیری بود افسانه ما را
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سئوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
تندستان را نباشد درد خویش
جز به هم دردی نگویم درد خویش
شير او نوشد كه در نشو و نماست
چارق او پوشد كه او محتاج پاست
سلام دوستان
سلام آقا جلال خوبي؟كم پيدا؟
سلام مژگان خانوم همكار محترم فيلم جواب سوال نميدي؟تاپيك پادشاهان جنگ
سلام آقا مهدي خيلي مخلصيم زياد
تو همه بود منی
تو در این کوره ره خلوت عمر
همه مقصود منی
چه کسی باورکرد
که تو معبود منی
يکشب دلي به مسلخ خونم کشيد و رفت
ديوانه اي به دام جنونم کشيد و رفت
پس کوچه هاي قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشيد و رفت
تا از خيال گنگ رهايي رها شوم
بانگي به گوش خواب سکونم کشيد و رفت
شايد به پاس حرمت ويرانه هاي عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت
تا بدان زنجیرهی داناپسند
ساختی پای دل شهزاده، بند
گاه مشکین موی را بشکافتی
فرق کرده، ز آن دو گیسو بافتی
گه نهادی چون بتان دلفروز
بر کمان ابروان از وسمه، توز
یارم گذشت بی غم و بی یاورم گذاشت
ای غم تو یار باش اگر یاورم گذشت
سلام بر پايان و فرانک عزيز
تو سایه ای بیش نیستی در عمق افکار من
ولی من تو را احساس می کنم
در خیال خود،تو را لمس می کنم
هر ذرّه از وجود من
با تو ادغام می شود
آه
چه زیباست ساحل در خیال
چه زیباست جای پای تو
در کنار من
سلام
با اجازه برای اینکه ادامه پیدا کنه با شعر اقا مهدی ادامه دادم
نيكي و بدي كه در نهاد بشر است
شادي و غمي كه در قضا و قدر است
با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است
تازگي ها خواب مي بينم
رفته ايي !
در اين چند سال
در بيداري باور نکرده ام که ، رفته ايي !
حال مي فهمم که چرا سالهاست
چشمانم از خواب گریزان است ...
خواب هم باور کرد
که رفته ايي ! ...
اما ...
من ...
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی از آن کوچه گذر هم ..
بی تو ، اما ، به چه حالی از آن کوچه گذشتم .
__________Good Bye
من آن نيم كه حلال و حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بي تو حرام
مائــــدهای تازه بــــــرون آمـــدهست
چاشنــیای گیر! کـه چون آمدهست
ور نچشـــی، نکهت آن بس تــــــو را
بوی خوشش طعمهی جان بس تو را
آنچــه نگــارد ز پــــی ایـــــن رقـــــم
بــــــر ســـــر هـــــــر نامه دبیر قلم،
حمد خداییست کـــه از کلک «کن»
بــــــــــر ورق بــــاد نویســد سخــن
چـون رقــــم او بـــــود ایـن تازه حرف
جـــــز بـــــه ثنایش نتــوان کرد صرف
فقط تویی که می رسی به داد این شکسته پر
فقط منم که مانده ام از آن همه برای تو
بیا ببار بر دلم _زلال یک ترا نه ای –
ببین چقدر شاعرم زلطف ماجرای تو
سحر سحر شکفتنی غزل غزل ترا نه ام
چه کرده ای تو با دلم_ تمام من فدای تو _
قشنگ سر به زیر من ! تو هدیه ی دل منی
چه منتی نهاده بر سر دلم خدای تو
...
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت می روند آن کار دی گر می کنند
دایرهی چرخ مدار از تــو یافت
مرحلهی خاک قرار از تو بافت
تير عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
اين قدر دانم که از شعر ترش خون میچکيد
در کف ما مشعل توفیق نه!
ره به نهانخانهی تحقیق ده!
اهل دل از نظم چون محفل نهند
بادهی راز از قدح دل دهند