قلبي شكسته داشتم، بي هم نفس بودم ،مثل پرستويي كه اسيرقفس شده است
تا تو آمدي و مرا از زندان غم ها رها كردي
بر روي بال هاي شكسته ام مرهمي گذاشتي
به چشمان هميشه گريانم لبخند نشاندي
به دل پريشان و بي قرارم آرامش بخشيدي
بهم شوق دوباره زيستن را آموختي
اي ناجي قلب من ، ديگر باره مرا تنها مگذار
مني كه به اميد عشق تو زنده شده ام
نميخواهم دوباره روزي بيايد ومن درحسرت داشتن عشقت دوباره بشكنم
اي تنها تكيه گاه من در تمام لحظات زندگي با من بمان
و دگر باره بي كسم نگذار
دلم به عشق وفادار تو خوش است
پس تا ابديت سرپناه من باش كه اگر از تو بي وفائي ببينم
ديگر نميخواهم حتي يك ثانيه هم رنگ اين زندگي را ببينم
بيا در آغوشم بگير كه بهشت زيباي من همينجاست