نقل قول:
ای خوشا دولت ِ دیدار ِ دل افروختگان
دلم از صحبت این چرب زبانان بگرفت [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
نقل قول:
ای خوشا دولت ِ دیدار ِ دل افروختگان
دلم از صحبت این چرب زبانان بگرفت [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یکی بود یکی نبودنقل قول:
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسته بود
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا .
از طعنه جاهلان نخواهم ترسيد
بر خنده اين زمانه خواهم خنديد
من بر سر عشق پاک خود ميمانم
((تا کور شود هر آنکه نتواند ديد))
دل بردي از من به يغما اي ترك غارتگر من
ديدي چه آوردي اي دوست از دست دل بر سر من
سلام سلام صدتا سلام
نگاه ساکت باران
به روی صورتم دزدانه میلغزد
ولی باران نمی داند
که من دریایی از دردم
به ظاهر گر چه می خندم
ولی اندر سکوتی تلخ می گریم...
سلام
حال شما؟
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
سلام بر دوستان عزيزم
یک عمر پریشانی دل، بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
سلام
ميان مهربانان كي توان گفت
كه يار ما چنين كرد و چنان كرد؟
مولانا
سلام ممنون
خوبي فرانك خانوم؟
آقا مهدي شما چطوري؟ هر وقت ميبينم اينجايي كلي خوشحال ميشم
راستي ميشه آي ديتو برام پ خ كني؟
برگ زردی که می افتاد زمین
آن چنان نرم به هر سو می رفت
گوئیا می رقصید
در همین لحظه شاد
رهگذر ، همره باد
قدم آهسته نمود
و به یک کوچه خزید
تا به آن کوچه رسید
و نگاهش افتاد
به همان خانه سبز
نفسش تند شد و ...
دست و پایش لرزید
عرق سردی ریخت
ناگهان برقی زد
و صدای رعدی که فضا را پر کرد
ممنون
دیگری را چه گنه کاین ز شماست
ز آسمان هیچ نایید فرود
آخر از این همه پرواز چه سود
__
سلام
دو صد لعنت بر این بدرود
بدان شاید که در شعرم نگنجی باز
و با مرغی دگر شاید کنی پرواز
ولی من آشیان عشق پاکت را
به رسم یادگاری پاس خواهم داشت
و در هر گوشه اش تک بوته های یاس خواهم کاشت
بازم سلام
تو پنداری که پاور چین گذر داشت
جوان ، پارو زنان بر سینه موج بلم می راند و جانش در بلم بود .
صدا سر داده غمگین ، در ره باد
گرفتار دل و بیمار غم بود :
((دو زلفونت بود تار ربابُم ))
چه می خواهی ازین حال خرابُم ))
(( تو که با ما سر یاری نداری ))
چرا هر نیمه شو آیی بخوابُم))
عمر من در شرف پاییز است
من چو یک شاخه خشک
آخرین برگ بر این شاخه تویی
من بدان امیدم
که بهاری دگر از راه رسد
آخرین برگ مرا
باد پاییز نبرد
دیریست ، گالیا !
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست .
هرچیز رنگ رنگ آتش و خون دارد این زمان .
هنگام رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است .
[هوشنگ ابتهاج]
توپ قرمز که می خورد به شیشه
مرد همسایه دادش هوا شد
زن به آهستگی زیر لب گفت:
فصل تعطیلی بچه ها شد
وقت دریا و رقصیدن موج
ظهر و گرمای سوزان مرداد
زن به آهستگی زیر لب گفت:
خنده هایم چرا رفته برباد؟!
سال ها می گذشت و صد افسوس
لحظه ها تیره و تیره تر شد
زن به آهستگی زیر لب گفت:
روزهای جوانی هدر شد
دریغا دره سر سبز و گردوی پیر ،
و سرود سرخوش رود
به هنگامی که ده در دو جانب آب خنیا گر
به خواب شبانه فرو می شد
و خواهش گرم تن ها
گوش ها به صداهای درون هر کلبه
نا محرم می کرد ،
و غیرت مردی و شرم زنانه
گفت و گو های شبانه را
به نجوا های آرام بدل می کرد .
_______
فعلا خدا نگهدار [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در اين هستي غم انگيز
وقتي حتي روشن كردن يك چراغ ساده ي « دوستت دارم»
كام زندگي را تلخ مي كند
وقتي شنيدن دقيقه اي صدايي بهشتي
زندگي را
تا مرزهاي دوزخ
مي لغزاند
ديگر – نازنين من –
چه جاي اندوه
چه جاي اگر...
چه جاي كاش...
دمي با غم بسر بردن جهان يكسر نميارزد
به مي بفروش دلق ما كزين برتر نميارزد
حافظ
در دام حادثات ز كس ياوري مجوي
بگشا گره به همت مشكل گشاي خويش
سعي طبيب موجب درمان درد نيتس
از خود طلب دواي مبتلاي خويش
گفت آهويي به شير سگي در شكارگاه
چون گرم پويه ديدش اندر قفاي خويش
كاي خيره سر بگرد سمندم نمي رسي
راني و گر چو برق به تك بادپاي خويش
چون من پي رهايي خود مي كنم تلاش
ليكن تو بهر خاطر فرمانرواي خويش
با من كجا به پويه برابر شوي از آنك
تو بهر غير پويي و من از براي خويش
...
شهد عیش من و تو خواهد شد بعد از آن زهر و شرنگی که مپرس
دل من حرف به خرجش نرود شده دیوانه ی منگی که مپرس
نقل قول:
شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و دیگر هیچ نبود
سر نهادن بر سینه دل سینه هانقل قول:
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرّار ها
گمشدن در پهنه بازار ها
الا اي پير فرزانه مكن منعم ز ميخانه
كه من در ترك پيمانه دلي پيمان شكن دارم
مکن آرام او به خیره تباه
در دل آبدان ملرزان ماه
دل بی تاب تازه رفته به خواب
گرد کافور بیخته مهتاب
به پرنده های جنگل گیلان
پیغام دادم
که در نماز سحرگاهی
و در ملال تنبلی آبسالی جاوید
گنجشک های تشنه دشتستان را
در یاد داشته باشند ...
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
ترا ،از وحشت توفان ، به سینه می فشرم
عجب سعادت غمناکی !
يك قطره آب بود با دريا شد
يك ذره خاك با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندر اين عالم چيست ؟
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد
دلم را ورق می زنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی
به دنبال نامی که من ...
-منِ شعرهایم که من هست و من نیست-
به دنبال نامی که تو ...
-توی آشنا- ناشناس تمام غزل ها-
به دنبال نامی که او ...
به دنبال اویی که کو؟
و تو
ای زاده هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ای شناگر قابل تو آب نمی دیدی
بازیچۀ شب گردان مهتاب نمی دیدی
ای زاده هفت پشت اصالت
تفسیر تو این بود اگر از اصل نجابت
لعنت بر تو و ذات خرابت
اینک تو و این مرداب
اینک تو این مهتاب
بیداری اگر این است
رفتیم دگر در خواب
ای کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگی تو در این نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
رفتیم و از این رفتن
رفتیم و از این رفتن
بسیار تو را بخشیم
آزادی و قلب تو بر رفتن ما خندید
آن تازه رس گر حال مرا پرسید
گو شکر خدا گفتیم و راضی به ثوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند___خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما___عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
تکیه گاه دل من نسترن است
با تو ام ای همه آزاد و رها
دست های دل من منتظرند
که بیاویزند بر شاخه ی سرسبز دعا
پدرم در شب بیماری خویش
دست و پا می زند و وای به من!
کاینچنین صبر و قرارم به تلاطم شده است
پیچک سبز دعا - ناله ی من
نیست با آسودگی کاری من بی تاب را
می رمد از چشم اگر در خواب بینم خواب را
آي قناريها قناريها
آوازهاي روشن خود را
در آسمان تاريک شب رها کنيد!
اما صف قناريها
بر ريسمان روشن آوازهاي خود
رديف
چون ميوه هاي نورسيده
آماده ي چيده شدن
و صفي ديگر
از آوازهاي خويش ستاره مي تنند
در انتظار نوبت.
تا شود گنج معانی سینهات
غرق نور معرفت آیینهات
چشم خویش از طلعت شاهد بپوش!
بیش ازین در صحبت شاهد مکوش!
وهم سبز - فروغتمام روز در آینه گریه می کردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیله تنهاییم نمی گنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمروبی آفتاب را
آلوده کرده بود
دلاي گسسته رو بياره زنجير بكنه
كاش يكي پيدا شه قانون سفر رو ببره
نذاره دم ورودش كسي تاخير بكنه
كاش يكي پيدا شه مرهم بذاره رو زخم عشق
...
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به برنمی آید
مگر به روی دلارای یار ما ورنه
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وزان غریب بلاکش خبر نمی آید
...
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روحهای ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار میکنند،
چشمهایت.
تا بو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم
هر چند کان ارام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم
دانم سر آرد غصه را رنگین بر آرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم
با ان که از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گهگاه جامی میزنم