-
مگر جرم ماه چیست؟
که به شب
در تبعیدی ابدیست
---------- Post added at 12:18 PM ---------- Previous post was at 12:16 PM ----------
من
چشمان خیس
دلهره وتشویش
غم
سکوت
تباهی
من
شکایت
درد
انتظار
بی حوصلگی
سیاهی.
من
تنهایی
من
تنهایی
من
تنهایی
من
تا ابد
تنهایی........... ...
---------- Post added at 12:21 PM ---------- Previous post was at 12:18 PM ----------
آن زمان که همه جا
رایحه ی تلخ جفا می پیچد...
عطر تنهایی من
عطر شیرین گل یاسمن است
دوست دارم که به تنهایی خود
عشق کنم..... ...
-
اثر انگشت اشکهایت
جا مانده در نامه ی وداع
نگو که گریه نکردی...
-
به حدی درد تنهاییـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ دلم را رنج میدارد
که با آوای دل خواهم کشم فریاد و برگویم
خدایی که فغان آتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست!
-
آسمان بارانی است
اشك من هم جاری است
شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است
آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است
شاید او می داند
كه فرو خوردن اشك
قاتل جان من است
من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم
اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه
من رهایش كردم باز زیر باران
من به زیر باران اشكها می ریزم
همگان در گذرند
باز بی هیچ تامل در من
سر به سوی آسمان می سایم؛
من نمی دانم...
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است
-
این روزها
وسط هر شعری که می خوانم
[سوسو کنان]
قطاری رد می شود!
و در هر واگن
هزار صندلی است
که به هوای قافیهی “مسافر” ردیف شده اند
-
دلا از دست تنهایی بجانم
ز آه و نالهٔ خود در فــــغانم
شـبـان تار از درد جـــدایی
کند فریاد مغز اســتخوانم
-
شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم
هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم
شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را
کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...
هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم
زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود
گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت
-
باید عاشق شد و خواند
باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد، می خواند
باید عاشق شد و رفت
چه بیابانهایی در پیش است
رهگذر خسته به شب می نگرد
می گوید : چه بیابانهایی! باید رفت
باید از کوچه گریخت
پشت این پنجره ها مردانی می میرند
و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند
پشت دیوار دریاواری بیدار
به زنان می نگریست
چه زنانی که در آرامش رود
باد را می نوشند
و برای تو
برای تو و باد
آبهایی دیگر در گذرست
شب و ساعت دیواری و ماه
به تو اندیشه کنان می گویند
باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
می خواند
باید عاشق شد رفت
بادها در گذرند
---------- Post added at 04:19 PM ---------- Previous post was at 04:16 PM ----------
آبی بپوش وقت عــزا هم بــرای من
خندان بیا به بدرقه ام ، پابه پای من
هرچند ، تو که کوه دماوند نیستی
تا نشکنی درون خودت در هوای من
روزی که می برند مرا روی دستــها
دنبال دست توست فقط چشمهای من
حتی نخوان زدفتر شـــــعرم حکایتی
تا در دل تو هیــچ نیـفتـــد بــلای من
نذری بکن که آتش دوزخ نســــوزدم
یک آسمان پرنده رها کن به جای من
شیدا شیزاد
-
ای دل بی یارم تنها کس و کارم
دیدی ازم دل کند اون که دوسش دارم
اون که یه عمری بود غصه شو میخوردم
دیدی چه راحت گفت من تو دلش مردم
ای دل غم دیدم دیدی چه بی رهمه
معنی احساسو دیدی نمیفهمه
رفت و شدم تنها اما خوب میدونم نیست اون تنها
من دیگه از امشب هر شب مهمونی دارم با غمها
آخ که چقدر تنهام
سرده چقدر دستام
سر شده صبر من ، دست اون رو میخوام
ای دل غم دیدم
دیدی چه بیرهمه
معنی احساسو دیدی نمیفهمه
رفت و شدم تنها اما
خوب میدونم اون نیست تنها
-
قرار بعدی
تالار مردگان
اولین پنجشنبه ای که نیستم
نه گل
نه گلاب
و نه خیرات
تو را می خواهم که پای هیچ یک از قرارها نیامدی