سنگی ست زیر آب
در گود شبگرفته ی دریای نیلگون
تنها نشسته در تک آن گور سهمناک ،
خاموش مانده در دل آن سردی و سکون
او با سکوت خویش
از یاد رفته ای ست در آن دخمه ی سیاه
هرگز بر او نتافته خورشید نیمروز ،
هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه
بسیار شب که ناله بر آورد و کس نبود
کان ناله بشنود
بسیار شب که اشک بر افشاند و یاوه گشت
در گود آن کبود
سنگی است زیر آب ، ولی آن شکسته سنگ
زنده ست ، می تپد به امیدی در آن نهفت
دل بود ، اگر به سینه ی دلدار می نشست
گل بود ، اگر به سایه ی خورشید می شکفت :40: