----------------------------------------------------نقل قول:
دوباره حسرت دستی که می دهم از دست
و باز پشت غرورم به خاطر تو شکست
کسی مجاب کند چشمهای خیسم را
برای گریه هزاران دلیل دیگر هست
رهرو تنهــــــــــــا
Printable View
----------------------------------------------------نقل قول:
دوباره حسرت دستی که می دهم از دست
و باز پشت غرورم به خاطر تو شکست
کسی مجاب کند چشمهای خیسم را
برای گریه هزاران دلیل دیگر هست
رهرو تنهــــــــــــا
تک درختی هستیم،
دور افتاده، به تنگ آمده، از تنهایی.
همتی کو که در این بادیه جنگل گردیم؟
واقعیت
وحشتم از شب و از سرما نیست.
برف، هر چند که در این صحرا
می رسد
تا کفل اسب سیاهم
اما
پیش می باید رفت.
وحشت من همه از مردن، در تنهایی است.
وحشت من، همه از تنهایی است.
حس می کنم تو را
همین جایی
همین حوالی . . . حوالی دلم
بازگرد
تا به دین عشق کافر نشدم بازگرد . . .
هر کسی در پی بقای خود است
هر کسی بهر نفع خویش به کار
نبرد زورق شکستهٔ ما
با چنین همرهان رهی به کنار
باید آخر به موج مرگـــــــــــــــــــــ تپید!
صبح کاذب
در زمانی که برای همهٔ آدم ها
زندگی
بیزاری است،
خواب را موهبتی باید خواند،
مرگ را خوشبختی،
و بطالت را عشـــــــــــــــــــــــ ــــــــق.
این سخن را بدرختان گفتم
و بمردی که درون تن من می میرد.
چشم ها را به افق می دوزم
و به صبح کاذب
و نسیم خنکی در بغلم می گیرد.
آرزوی من اینست
که دو روز طولانی
درکنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست
یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
آرزوی من اینست
نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست
هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری مستی تو من باشم
آرزوی من اینست
تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من اینست
در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم
لحظه ای لب دریا
آرزوی من اینست
از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن
اوج آرزویی تو
آرزوی من اینست
مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق
این جنون بی قانون
آرزوی من اینست
زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم
تو برای من تنها
من چه تنها هستم
غم تنهایی را، با که می باید گفت؟
با اجاق خاموش؟!
با چراغی که در آن نوری نیست؟!
پشت این پنجره، باران غمی می بارد.
این منم ، من که
در پس جلوه های رنگین و چشمگیر این جهانی
از یاد برده ای؟
غریقی که در طوفان تنها مانده است
آخرین فریاد های خسته اش را
_که تو را می خواند_بشنو،بشتاب ،مرا دریاب!
مرا دریاب!
تــا بــشــنــیــدم کـه گـرمـی از آتـش تـب
گرمــــی سوی دل بـــردم و سردی سوی لـــــب
مــرگـسـت نـدیـمـم از فــــراقـت هـمـه شـب
تـب بـا تـو و مـــــــرگ با من این هست عجب