خون نه
در رگ هام... دریاست
من سال هاست
صدای ناخدایی خسته را
می شنوم
که کمک می خواهد...
Printable View
خون نه
در رگ هام... دریاست
من سال هاست
صدای ناخدایی خسته را
می شنوم
که کمک می خواهد...
صبح شده
ولی ابرها همچنان دیروزی هستند
و همچنان غروب است
صبح شده و روزی دیگر است
ولی هیچ کس نمی داند
و فقط من می دانم
که دیروز است
و هنگام غروب است
و شامگاه آخر است...
هیچ کس
کسی را که می خواهد
پیدا نمی کند
ما انسان ها
یا دیر به هم می رسیم
یا آنقدر زود
که نمی فهمیم...
نه به دوزخ
نه به بهشت
فقط به بدهی هایش می اندیشد
مرد فقیر
در آستانه مرگ.
ادای پرنده ها را در آوردیم
پر کشیدیم
به آنسوی مرزها
وقتی برگشتیم
ما را به قفس انداختند
نتوانستیم
ثابت کنیم که ما پرنده نیستیم
مثل مسافران دیر وقت دریا
که در انتظار یک کشتی اضطراری اند
به دوردست ها
خیره شده اند
کارگران در میدان های کار
دوست داشته ام که دیده شوم ،
دوست داشتم فنجا نهای چای را که بر می دارند،
من ته فنجا نها مثل تفا له ای جمع شوم
یا اینکه رختهای خیس طنا بی را بپوشم،
و به آ فتا ب نگاه کنم
دوست داشتم اکسیژن هو را با سیگا رم بیا میزم
و پکی به آن بزنم،
بگویم چه هوای پا کی
دوست داشتم که دستم را در گردنم بیا ویزم
و از آن آ ویزان شوم
دوست داشتم که در ختان را زیر نا خنها یم بکارم
نا خنهایم با برگ درختان تزئیین شوند زیبا شوند
دوست داشتم که خودم را بغل کنم
به آ یینه که پشت می کنم خودم را ببینم،
بچرخم روی ماه
و روی سیا ره ها نقا شی متحر ک بکشم
دوست داشتم روی فرشم چمن بکا رم
وسط خیا بان به ما شینی برخورد کنم ،
و خودم غلت دهم
دوست داشتم که دیده شوم،
حتی به صورت جسدی روی خط عابر پیاده
آزاده دواچی
خدايا بازهم پا درمياني كن
ميان شمع و پروانه...
كه يا عشق از دل پروانه پرگيرد
ويا بادي رسد بر شمع ديوانه...
خدايا مهرباني كن...كمي پا در مياني كن...
هوا ابریست
بر افق
سیاهی پاشیده اند
کاش این برف
از زمین به آسمان می بارید!
تولدها زيبايند
ولي آن يك زيباترست
كه متولد آن بداند براي چه زاده شده است
...
من با تو زاده شدم ...