گـُـذشتـــــ ـــ ـ اون وَقتایی کـه آدمــا هَــمدیگرو دور می زَدن
الان دیگــه از روی همــــــ ــ ـ رَد می شَن . .
گـُـذشتـــــ ـــ ـ اون وَقتایی کـه آدمــا هَــمدیگرو دور می زَدن
الان دیگــه از روی همــــــ ــ ـ رَد می شَن . .
رفتم زپی ات در همه دنیا تو نبودی
از شهر گرفتم ره صحرا تو نبودی
دنبال تو گشتم چه بسا باغ جهان را
گل بود ولی در بر گلها تو نبودی
یک شب همه شب دیده من سوی فلک بود
من بودم و مه بود و ثریا تو نبودی
با عشق تو پروانه شدم بر سر گلها
ماهی شدم و در دل دریا تو نبودی
در شهر خیالم چه بسا گشتم و گشتم
خوبان همه بودند در آنجا تو نبودی
یکشب اگرم بود سری بر سر بالین
در آیینه روشن رویا تو نبودی
چون دور جوانیت گذشت آمدی از در
ای وای تو بودی برم اما " تو " نبودی
در سایه های پر تلاطم طوفان
نازا و بس عقیم
چه موجی می کوبدم به ساحلغم!
گویی نمانده نشانی
زان شهر های خیالی
زان خاطراتجوانی.
هرگز نبوده زمانی
زان قصه ها که بخوانی
آسایشی بهوجودم
آرامشی به خیالم.
من آن ترانه دردم.
با من نگوکه چه سردم!
با من بگو که چه ها شد ،
در شهر خسته دلانات،
زان روزهای نهانی!؟
می گویمت که بدانی!
آرامش شبمهتاب
گویی نمانده به یادی
پرواز چلچله ها را
گویی نماندهنشانی
من در سرای عشقم و
عشقم گسسته زمن
بر مرگ ماه و پلنگان
دیگر نمانده زمانی!
من در تلاقی پیوند خنده واشکم
شیرین و شور و چه تلخم
من میروم که نبینند
تصویر ماهخیالم.
من میروم که نخوانند
گل ها ترانه به حالم.
ای وای ازیندل رسوا.
ای وای ازین دل شیدا.
آنها چو من چه بخوانند؟
آنهازمن چه بدانند؟
میگویمت که بدانی؛
من در تولد باران
پنداری آنگل اشکم
می بارمت به خیالم.
در موج خشم خدایان،
در انتهایتلاطم،
من اشک بی تولد دردم.
آغاز این اثرم من
در راه یک سفرممن.
من میروم که نماند
از من دگر که نشانی!
در سایههای پر تلاطم طوفان
در قطره های خسته باران
اشکی چکیدهزچشمی
چشمی نشسته به راهی
از انتظار تولد،
تا لحظه های توالی.
گر با غم دوریت نسازم چه کنم ؟
با یاد تو گر عشق نبازم چه کنم ؟
چون در نظرم فقط توئی مایه ی ناز
گر من به تو ای دوست ننازم چه کنم؟
من اونم که خوبیامو کسی هرگز نشناخته
کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد
آدمهای ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند.
برای همه هستند.
بس که هر کسی از راه می رسد.
یا ازشان سوءاستفاده می کند.
یا زمینشان میزند.
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب “آدم” می دهند.
ای تو جاری توی رگهام
صدای پای نفسهام
ای که بوی تورو داره
لحظه های خواب و رویام
فرصت بودن با تو
اگه حتی یک نفس بود
برای باور بودن
همه چیز و همه کس بود
چقد وفا کردمو هزاران جفا دیدم......
دریاچه دل پاک و نجیبی دارد / بنگر که چه حالت غریبی دارد
آن موج که سر به صخره ها میکوبد / با من چه شباهت عجیبی دارد . . .
دیدی که رسوا شد دلم...
غرقه تمنا شد دلم...
دیدی که من با این دله...
بی آرزو عاشق شدم...
دریا مرا به خویش می خواند و موج می گریزاند. نه راه پیش دارم و نه راه پس،
باید دل به دریا داد و رفت و رفت و رفت !
و به ناگاه،
در آغوش موج گم شد.
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستشـــــ می دارم
نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم
یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم.
نمی خواهم بدانم دوستمــــــ می دارد یا نه.
می خواهم بروم با آنکه دوستشـــــ می دارم. ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سه حرف قشنگ- اولين حرف ها
كه عشق است و زيباترين حرف ها
به شوق نگاهت غزل پا گرفت
به ذوق تو شد دستچين حرف ها
تو گفتي از اين حرف ها بگذريم
و خامت شدم با همين حرف ها
دوباره جنون بود و آن كارها
كه خواندي به گوشم از اين حرف ها
به پايان رسيديم و بيچاره من
كه مي ترسم از آخرين حرف ها
نفس می کشم ، تا به جای مرده ها خاکم نکنند !
اینگونه است حال من ، چیزی نپرس . . .
فصل ِ امتحــــان
من
جــز مــرور ...
رنگــ ِ چشمــ ـــانت
و
خط کشیدن زیــر ِ دلتنگـــی هــایمـ
هیچ درســـی نــدارمـ
دل یکی بود و به سودای تواز دست برفت
دست خالی نتوان رفت پی یار دگر
میروم
به دیار دیگری میروم
میروم که شاید کسی یادم کند...
شاید به یاد من کسی گریه کند...
شاید روزی که بفهمم کسی عاشقم هست...
دیگر عاشق نباشم....
چون دیگر نخواهم بود....
تور را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم
سلام دوستان...
به این نتیجه رسیدم تنهایی بهترین هدیه ی خدا به آدم هست.
پس:
من مرد تنهای شبم !! 100 قصه مانده بر لبم...
تنهای تنها ...
نمیگم غمگین... چون خوشحالم از این لطف خدادادی ...
بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است .
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم
مرا گفتی دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد اینک در کنارت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
وفادارى ....... خدا بيامرزدش
صداقت....يادش گرامى
غيرت..... به احترامش يك لحظه سكوت
معرفت.....يابنده پاداش ميگيرد
مرام.......قطعه شهدا
عشق.....از دم قسط
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم:40:
هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه پس, اهل کجا هستیم؟
از عالم هیچیم و چیزی کم.
غم نیز چون شادی برای خود خدایی, عالمی دارد
پس زنده باشد مثل شادی, غم
ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم
و مثل عاشق, مثل پروانه,
اهل نماز شعله و شبنم
اما
هیچیم و چیزی کم
وقتی خالی از خیال می شوی..نقل قول:
چه بخواهی و چه نه "بی"خیال می شوی...
وقتی خیال هایت نباشند...
هرچه سرت پائین تر بهتر...
همان بهتر که ابرها را نبینی...که نفهمی دیگر خیالی نداری که با ابرها ببافی...
بگذار دلم به همین زمین خوش باشد که ابر ندارد...
دشمن و دوست
دیگران از صدمه اعدا همی نالند و من
از جفای دوستان گریم چو ابر بهمنی
سست عهد و سرد مهرند این رفیقان همچو گل
ضایف آن عمری که با این سست عهدان سر کنی
دوستان را می نپاید الفت و یاری ولی
دشمنان را همچنان بر جاست کید و ریمنی
کاش بودند به گیتی استوار دیرپای
دوستان در دوستی چون دشمنان در دشمنی
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند.............من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی.............عشق داند که درین دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست.........ماه و خورشید همین آینه می گردانند
ای دریغا از دل پر سوز من/ای دریغ از من و از روز من/ که به غفلت قسمتی بگذشتم /لق را حق جوی می پنداشت/من چو آن شخصم که از بهر صدف /ردم عمر خود به هر آبی تلف
دلم کمی خدا می خواهد ...
کمی سکوت..
کمی آخرت ...
دلم دل بریدن می خواهد ...
کمی اشک ..
کمی بهت ..
کمی آغوش آسمانی
.
.
دیدمت درآئینه روزگار
چه بی پرده سخن می گفتی ازعشق
نمی دانم کدامین عشق
ولی آرامشی درسخنانت بودکه دلم را آرام می کرد
ولی افسوس غریبه ای با تکه سنگ
زد وآئینه ما را شکست
ودیگر هیچ ندیدم
جز غم های روزگار.... ......
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وقتی به گذر عمرم نگاه میکنم می بینم که ..... کاش هنوز 15 سالم بود تا اشتباهاتم رو تکرار نمی کردم ولی اینم می دونم 5-6 ساله دیگه هم به میگم کاش 25 سالم بود تا اشتبا......
سالهاس که سنگینی گذر ثانیه ها روی دوشم حس میکنم
خوشا آندم که در کوی تو باشم
همیشه در هیاهوی تو باشم
خوشا آندم که بین قریه سبز
سپیدار لب جوی تو باشم
ای دل چــــــه اندیشـــیدهای در عــذر آن تــقصیرها زین سوی تو چندین وفا، زان سوی او چندان جفا
زین سوی تو چندان کرم، زان سو خلاف و بیش و کم زین سوی تو چندان نعم، زان سوی او چندین خطا
زان سوی او چندین حســـد، چندین خـــیال و ظن بد زین سوی تو چندان کشش، چندان چشش، چندان عطا
چندین چشـــش از بهر چه، تا جان تلخت خوش شود چندین کشش از بهر چه، تا دررسی در اولیا
از بـــد پشــــیمان میشــــوی، الله گویان میشوی آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میشوی، وز چاره پرســان میشوی آن لحظه ترساننده را، با خود نمیبینی چرا
گر چشم تو بر بســــتِ او، چون مهرهای در دست او گاهی بغلطاند چنین، گاهی ببازد در هوا
از دست فراقت بر کی داد برم
فریاد رس از تو به که فریاد برم
طوفان غمت رشته ی، هستی بگسیخت
یاد تو شود، یاد خود از یاد برم
بچه که بودم، آدامس هامو قورت می دادم....
خیلی سخت بود!
تنها دلیلش این بود که می گفتن اگه آدامستو قورت بدی روده هات به هم می چسبه!
من از چسبندگی خوشم میومد
از چسبیدن و جزئی از چیزی شدن...
حتی وقتی خیلی سخت بود، باز هم دوسش داشتم
حالا چیزی هست که قورت دادنش از آدامس ها سخت تره
که چسبندگی ای ایجاد نمی کنه
ولی سخته....خیلی سخته
و اون بغض هامه
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم
...
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
طعم تلخ گريه تو صدام نشسته
بغض خيس فرياد تو گلوم شکسته
کوچ من است هميشه چاره ي آخرينه
پاي عبورم اما زنجيريه ي زمينه
سخته لحظه هاي رفتن مي دونم
سخته در خودم شکستن مي دونم
با يه دنيا غم و فرياد رو لبام
سخته از هيچي نگفتن مي دونم
کوچ من است هميشه چاره ي آخرينه
پاي عبورم اما زنجيريه ي زمينه
نميخوام روز و شبم اين همه تکراري باشه
کاش مي شد هجرت من فرصت بيداري باشه
نميخوام روز و شبم اين همه تکراري باشه
کاش ميشد هجرت من فرصت بيداري باشه
جز به خورشید جمالت نظری نیست مرا
به سراپرده خوبان گذزی نیست مرا
گام از گام ندارم به خدا سوی دگر
غیر اقلیم کریمان سفری نیست مرا
بوی صد شعله آتش آید از این عشق
ورنه از آتش دوزخ اثری نیست مرا
همه گویند كه: تو عاشق اویی
گر چه دانم همه كس عاشق اویند
لیك می ترسم ، یارب
نكند راست بگویند؟:41: