رنجنامه ی یک پشت کنکوری
مثل چندین کار تحمیلی گذشت
آنچه در دوران تحصیلی گذشت
دوستانم درس میخواندن و من
فکر میکردم به یک کار خفن
دوستانم حرف سنگین میزدند
دم به دم برپا و بنشین میزدند
عاقبت از بس که هی برپاشدند
نور چشمان معلم ها شدند
درعلوم تجربی وارد شدند
عشق گاز و مایع و جامد شدند
در زبان فارسی دانا شدند
جزو نزدیکان مولانا شدند
شک ندارم عین سعدی میشوند
حافظ و عطار بعدی میشوند
من ولی اکسیر بر مس میزدم
جای درس و مشق، هی «PES» میزدم
بی خیال شیمی و جغرافیا
بود کارم پانتومیم و مافیا
هر که چون من بی خیالی میکند
سیم هایش اتصالی میکند
هی نخواندم درس و چشمم کور شد
سد راهم عاقبت «کنکـــور» شد:دي
-از زبانِ طنزپردازِ اینجا شب نیست
«منتشر شده در شمارهی مهر 91،
نشریهی رشد جوان»