خوب بایوشوک توی لیست خرید بازیهام هست ایشاالله تا چند وقت دیگه دلست هم بیاد میرم میگیرم که حسابی عقب افتادم ...
ولی دیروز تو مجله بازینما نقد بایوشوک رو خوندم چشام اینجوری شد:n04::n04: این یارو نویسندش هی نوشته بود آقا بازی نکردید داستانو نخونیدا ولی من خوندم:n08:خیلی داستان سنگینی داره خداوکیلی:n12:از لحاظ داستانی یعنی واقعا میشه گفت این بازی یه جور حماسه سازی کرده ... چقدر داستان زیبا و گیرا و جذاب . حالا من داشتم نقدشو میخوندم تا وسطاش رفتم نتونستم بیخیالش شم انگار دارم رمان میخونم !!! دیگه چه برسه به اینکه خودت بشینی پا کنسول و بازی کنی !! لوین واقعا چه کرده ...
تو مجلش یه صفحه بود به اسم چند پرسش از بی نهایت والا توی نت هر چی گشتیم پیدا نکردیم کپی پیست کنیم دیگه مجبورم براتون تایپ کنم :n08: . ولی حتما بخونید خیلی جالبه :
چند پرسش از بینهایت :
در این نسل کمتر پیش آمده که بعد از به پایان رساندن یک بازی و در زمان دیدن Credit انتهایی هنوز ابهامات بسیاری در ذهن مخاطبان باقی مانده باشد . اکثر بازیها پایان های بسیار سرراستی دارند و سورپرایزشان نهایتا مربوط به مردن شخصیت اصلی در انتهای بازی میشود . گروهی دیگر به سبک آثار جی جی آبرامز با این که پایانی گسترده دارند اما این پیچیدگی بیشتر به دلیل این است که سازنده از پاسخ دادن به ابهاماتی که در طول بازی و در ذهن مخاطل به وجود آورده سرباز زده است . اما BI به هیچکدام از این 2 دسته تعلق ندارد . داستان و پایان بندی بازی با اینکه از هر بازی دیگری در این نسل انجام داده اید عجیب تر و پیچیده تر است . اما با دقت در تک تک دیالوگها و Voxephone های موجود در محیط میتوان پاسخ به تعدادی سوال که ممکن است بعد از پایان رساندن بازی در ذهنتان به وجود آمده باشد پرده از رازهای کلمبیا برداریم :
( خطر لو رفتن داستان بازی به شدتتتتتتتت . آقا میگم به شدت اگه بخونی پای خودته بعدا نیای فحششو به من بدیا . نخونیاااااااااا . ما اینهمه گفتیم نخون الان باز میخونه:n08:)
همان جهان های موازی همیشگی :
به طول کلی ایده ی اصلی داستان BI به جهان های موازی مربوط میشود . این ایده زندگی هر فرد را مانند درختی در نظر میگیرد که با اتخاذ هر تصمیم جدید به 2 شاخه تقسیم شده و این شاخه ها هر یک راهی جداگانه را طی میکند . برای مثال تصور کنید که یک روز از خواب بیدار شده و به آشپزخانه میروید . صبحانه خواهید خورد یا از آن صرف نظر خواهید کرد ؟ فرض میکنیم که تصمیم گرفته اید صبحانه بخورید . بر اساس نظریه ی دنیاهای موازی که در بازی مطرح شده درست در همان لحظه ی انتخاب خوردن صبحانه , جهان موازی دیگری به وجود آمده که شما در آن از خوردن صبحانه صرف نظر کرده اید ! نکته ی اصلی این است که هیچکدام از این 2 جهان که بر سر انتخاب ساده به وجود آمده اند از وجود دیگری آگاه نیستند . ممکن از صبحانه خوردن در جهان اول منجر به دیر رسیدن به سر کار و اخراج شما شود , اما در جهان دیگر , گرسته به سر کار رفتن , به موقع رسیدن و ارتقا مقام را در پی دارد و این اتفاقات تفکیک شده , برای تمامی افرادی که در این 2 جهان هستند واقعی به نظر میرسید . مگر اینکه یک Tear در این بین وجود داشته باشد
Tear چیست و چرا الیزابت قادر به باز کردن آن است ؟
Tear ها روزنه هایی هستند که بین 2 دنیای مختلف میتوان ایجاد کرد و از طریق آنها , نه تنها میتوا بین مکان های مختلف نقل و مکان کرد بلکه سفر در زمان هم از ویژگی های دیگر آنهاست . تقریبا در تمامی موارد , مردم در دستکاری و ایجاد آنها ناتوان هستند و تا جایی که در داستان ذکر میشود تنها الیزابت است که قادر به ایجاد این روزنه ها ( به صورت طبیعی و بدون نیاز به ماشین ) است . دلیل این قابلیت تا آنجا که ما میدانیم , به ماجرای ربوده شدنش توسط lutece ها برمیگردد. جایی که بوکر از تصمیم خود مبنی بر فروختن آنا جهت پرداخت قرض هایش پشیمان شده و سعی در جلوگیری از انتقال دخترش از طریق یک روزنه به کلمبیا را دارد که ناگهان Tear بسته شده و انگشت آنا ( الیزابت ) بین 2 جهان گیر کرده و قطع میشود . بدین ترتیب یک بخش از بدن وی در دنیای بوکر و دیگری در دنیای کامستاک میماند . بعد از این حادثه او به طرز معجزه آسایی قابلیت باز کردن این شکاف ها را پیدا میکند . شخصیت های دیگری نیز مانند لوتس ها قادر به دستکاری زمان و مکان هستند اما آنها با استفاده از Tear این کار را انجام نمیدهند .
Rosalind Lutece کیست ؟
روزالیند لوتس دانشمند خبره ای بود که در کلمبیا زندگی میکرده است . به خاطر رابطه ی نزدیک وی با کامستاک که مربوط به پروژه هایشان بوده , همسر کامستاک فکر میکند که او مادر فرزند نامشروع کامستاک (الیزابت ) است . کامستاک علاقه ی خاصی به روزالیند ناشته اما به دلیل پروژه ی ساخت دستگاهی که با آن بتوان Tear های مختلفی ما بین دنیاها به وجود آورد روزالیند در کانون توجه کامستاک قرار گرفت . ایده ی ساخت این ماشین و ترکیب آن با آرزوی کامستاک مبنی بر نشاندن جانشین خود در مسند پیامبر کلمبیا , نقش کاتالیزور اتفاقات بازی را به عهده دارد .
رابرت واقعا برادر دوقلوی روزالیند است ؟
در واقع رابرت ( مردی که همواره در کنار روزالیند میبینیم ) به جهانی که در آن کلمبیا به وجود آمده تعلق ندارد و مربوط به دنیای بوکر میشود . در دنیای کامستاک , کودکی با نام روزالیند به دنیا آمده , اما در دنیای بوکر , این کودک پسری است به نام رابرت ! در واقع روزالیند/رابرت که از آنها تحت عنوان دوقلو یاد میشود یک شخص هستند . متنها در 2 جهان متفاوت . روزالیند با رابرت در دنیای دیگر ارتباط برقرار میکند تا با کمک هم , نقشه ی کامستاک مبنی بر دزدیدن دختر بوکر را عملی کنند . در جریان این آدم ربایی , رابرت در کلمبیا زندگی میکرده که به همین علت , به دیگران خود را برادر دوقلوی روزالیند معرفی کرده است
کامستاک کیست ؟
Zachary Comstock , موسس شهر هوایی کلمبیا و پیشوای مذهبی مردم این شهر است . وی با سو استفاده از ماشین ساخته شده به دست روزالیند به کمک این دستگاه آینده و اتفاقات مختلف را پیش بینی کرده و به کمک آن به خود لقب پیامبر داده است . به دلیل استفاده ی مکرر از این دستگاه و سفر بین دنیاهای مختلف عوارض بسیاری گریبانگیر اون شده که از میان آنها میتوان به پیری زودرس , دچار شدن به غده های سرطانی و البته عقیم شدن اشاره کرد .
به دلیل ناتوانی کامستاک در بچه دار شدن , وی نقشه دزدیدن فرزند بوکر را طراحی کرده و به کمک روزالیند و رابرت آن را اجرا میکند . رابرت مامور میشود که به بوکر بگوید در ازای دادن دختر خود , تمامی قرض هایش که در قمار باخته پرداخت میشود . در حالی که این یک بلوف از جانب کامستاک است و او هیچ کنترلی روی قرض های بوک ندارد .
نکته ی اصلی در مورد شخصیت کامستاک این است که او در واقع همان بوکر است اما در شاخه و دنیایی دیگر , دقیقا همانند رابرت و روزالیند . در دنیای بوکر , اون هرگز دست به ساختن کلمبیا نزده است و نزدیک به 20 سال از عمر خود را بعد از مجرای فروختن آنا , با عزلت نشینی و اندوه سپری کرده است
علت خونریزی بینی بوکر چه بود ؟
هنگامی که یک شخص به وسیله ی Tear ها , از دنیایی به دنیای دیگر نقل مکان میکند , ذهنش به سختی تلاش میکند تا جزئیات زندگی در دنیای قبلی را به یاد بیاورد . به دلیل وجود نداشتن هیچ ذهنیتی از دنیای جدید , خاطرات دنیای جدید , از همان خاطرات قدیمی به وجود می آیند . در یکی از صحنه های پایانی بازی , رابرت به روزالیند میگوید که بوکر سعی خواهد کرد از خاطرات قدیمی خود , خاطراتی جدید ( برای استفاده در دنیای جدید ! ) بسازد . پس علت خونریزی بینی اینجا مشخص میشود . در لحظه هایی از بازی که بوکر با دیدن صحنه هایی از دنیایی که به آن تعلق دارد , سعی در به یاد آوردن اتفاقات گذشته میکند , دچار این پدیده میشود . این دوگانگی هایی که بوکر به آن دچار میشود در چندین نقظه از بازی دیده ایم .
کامستاک از کجا میدانست که بوکر به کلمبیا خواهد آمد ؟
کامستاک قبل از تمامی اتفاقاتی که در بازی شاهدش باشیم , به مردم کلمبیا هشدار داده بود که چوپان دروغین ( Fasle Shepher ) خواهد آمد و بره ( Lamp ) را خواهد دزدید و به شیاطین خواهد داد . واضح است که منظور کامستاک از چوبان بوکر بوده و بره هم اشاره به الیزابت دارد . همچنین کامستاک میدانسته که این فرد روی دست راست خود 2 حرف AD را حک کرده است . در جریان بازی این هشدارها را میتوانید با توجه کردن به تابلوهای تبلیغاتی مشاهده کنید . اما کامستاک این موضوع را از کجا میدانسته ؟
کامستاک با استفاده از ماشینی که روزالیند طراحی کرده بود به آینده سفر کرده و متوجه شد که بوکر روزی به کلمبیا خواهد آمد تا فرزند خود را پس بگیرد و البته دیده بود که بوکر به دلیل احساس گناه شدید به خاطر فروختن آنا , 2 حرف اول اسم و فامیل وی ( Anna DeWitt ) را بر روی دستش به وسیله ی آتش حک کرده است .
چگونه بوکر تبدیل به کامستاک شد ؟
درست پس از شرکت کردن در نبرد Wounded Knee ( این نبرد کاملا واقعی است و در سال 1890 رخ داده است ) , بوکر قصد کرد که برای بخشیده شدن گناهانی که در این نبرد مرتکب شده , غسل تعمید انجام داده و به فردی مذهبی تبدیل شود . درست در لحظه ی غسل است که به خاطر انتخاب های مختلف , دو دنیای جدید شکل میگیرد . در اولی بوکر با پذیرفتن این غسل و انجام دادن آن , تبدیل به فردی مذهبی میشود و اسم خود را به کامستاک تغییر می دهد . بوکر منقلب شده که حالا کامستاک نام دارد , در دنیای خودش ماجراهای شهر هوایی کلمبیا و سایر مواردی که در بازی مشاهده کردیم را به وجود می آورد , اما این فقط یک طرف قضیه است و شاخه ی دیگر انتخاب بوکر بسیار متفاوت است .
در انتخای دیگر , بوکر از پذیرفتن غصل سرباز میزند و برای فراموش کردن گذشته اش , به الکل و غمار روی می آورد . این نسخه از بوکر , سرنوشتی بسیار سیاه دارد و در ناامیدی و بدهی ناشی از قمار زندگی را سپری میکند . تا اینکه روزی رابرت لوتس از راه میرسید و به وی پیشنهاد میدهد دخترش آنا را به اون بدهد , و در عوض بدهی های قمارش پرداخت میشود . هیچکدام از 2 نسخه ی بوکر از وجود یکدیگر خبر نداشتند تا اینکه کامستاک تصمیم گرفت آنا را به کلمبیا بیاورد .
چرا روحانی بوکر را نشناخت ؟
در ابتدای بازی و در بدو ورود به کلمبیا , از اون میخواهند که غسل تعمید را بپذرید و سپس میتواند به کلمبیا وارد شود ( در واقع 2 نقطه از بازی به غسل اشاره میشود , اولی همان ابتدای بازی و دیگری در سکانسهای انتهایی و در اشاره به غسل بعد از نبرد Wounded Knee ) فردی که مسئول غسل است مطمئنا با کامستاک در ارتباط بوده و باید بوکر را میشناخت و از ورود وی به کلمبیا خودداری میکرد اما چرا این اتفاق رخ نداد ؟ جواب این سوال خیلی سادست , چون اگر به چشمان این روحانی دقت کنید , خواهید فهمید که وی نابیناست .
آیا آنا نسخه ای دیگر از الیزابت است ؟
با اینکه بسیاری از شخصیت های بازی در واقع دو نسخه ی متفاوت از یک شخصیت هستند ( بوکر و کامستاک , روزالیند و رابرت ) اما این موضوع در مورد آنا صدق نمیکند و وی نسخه ای دیگر از الیزابت نیست و تنها یک آنا/الیزابت وجود دارد . او دختر بوکر بوده که توسط کامستاک دزدیده شده و به دنیای دیگری منتقل شده است . کامستاک اسم آنا را به الیزابت تغییر داده و به مردم کلمبیا گفته که الیزابت دختری جادویی است که به تنها یک هفته در رحم مادر خود ( همسر کامستاک ) بوده و سپس به دنیا آمده است . همسر کامستاک طبیغتا این دروغ را میدانسته و تصور میکرده الیزابت ماحصل رابطه ی نامشروع کامستاک و روزالیند است .
برج کلمبیا با چه هدفی ساخته شده و نشانگر چیست ؟
ایده ی ساخت این بنای بسیار عظیم به باورهای دینی مردم کلمبیا و البته شخص کامستاک باز میگردد . این بنا به شکل فرشته ای ساخته شده که مردم او را با نام فرشته ی کلمبیا میشناسند . فرشته ای که کامستاک ادعا میکند از آسمان به پایین آمده و ایده ی ساخت شهری روی هوا را به او داده است . اما این فقط شکل ظاهری آن است و در درون خود رازهای تیر تری دارد .
قسمت بالایی این بنا نقش زندانی را داشت که الیزابت پس از دزدیه شدن توسط کامستاک , در آنجا نگه داری میشد . در این مکان کلیه فعالت ها و حرکات الیزابت تصویربرداری شده و مورد پژوهش قرار گرفته است . این قسمت از برج به طور کامل قرنطینه شده و تنها کارکنان رده بالا با فرمان شخص کامستاک اجازه ی ورود داشتند . در قسمت زیرین این بنا دستگاه Siphon قرار داشت . Songbird که در طول بازی بارها با آن رو به رو شدیم نیز مسئول مراقبت از این بنا بوده است .
Songbird ساخته ی کیست ؟
پرنده ی مکانیکی در حقیقت , به عنوان یکی از اسطوره های کلمبیا شناخته میشود . کودکان در مهدکودکها در وصف آن آواز میخوانند و در سرتاسر شهر بنرها و نشانه هایی وجود دارد که مردم را به پرستش Songbird دعوت میکنند .
با پیدا کردن یک Voxphone در جریان بازی و در کارخانه ی Fink ( یکی دیگر از شخصت های اصلی بازی که تقریبا تمامی وسایلی که در کلمبیا میبینید در کارخانه ی او ساخته شده ) مشخص میشود Songbird نیز در همین کارخانه ساخته شده و البته فناوری ساخت آن که براساس تلفیق آدم و ماشین است , با جست و جو در Tear های مختلف کشف شده است . عده ای بر این باورند که بیگ ددی های نسخه های اول بایوشاک نیز به همین طریق ساخته شده اند . فینک در یکی از Voxphone ها اعلام میکند Songbird جهت محافظت از الیزابت ساخته شده است . البته نکات مبهم زیادی در مورد این موجود غول پیکر باقی مانده که به نظر میرسد سوژه ی یکی از DLC های بازی هم باشد .
دستگاه Siphon چه وظیفه ای داشت ؟
الیزابت به دلیل توانایی هایش قادر بوده به کجا که میخواهد یک شکاف یا Tear باز کند , پس طبیغی بوده که با بالا رفتن توانایی های او و آگاه شدنش از این قابلیت , به سادگی میتوانسته از بالای برج فرار کرده و به هر دنیا و زمان و مکانی که میخواسته نقل مکان کند . به همین دلیل کامستاک دستور ساخت دستگاهی با نام Siphon را به لوتس ها داد . این دستگاه به منظور محدود کردن توانایی های الیزابت در ایجاد Tear ها ساخته شد . هنگامی که در انتهای بازی بوکر به Songbird دستور داد که برج و Siphon را با هم نابود کند , قدرت کامل الیزابت آزاد شد و وی توانست به هر کجا میخواد Tear باز کند
چرا همسر کامستاک و لوتس ها نتوانستند حقیقت را افشا کنند ؟
کامستاک قصد داشت الیزابت را به عنوان جانشین خود انتخاب کند , اما چه اتفاقی رخ میداد اگر همسرش و یا یکی از لوتس ها حقیقت این که تولد الیزابت حاصل یک معجزه نیست و صرفا یک کودک ربایی است را برای مردم کلمبیا افشا میکردند ؟ همین ترس از افشا شدن حقایق , کامستاک را به سوی اعمال پلیدی در جهت سرپوش گذاشتن روی کارهایش سوق داد .
در قدم نخست , او همسرش را به قتل رساند و قتل را گردن Daisy Fitzroy انداخت که در بازی او را به عنوان سردسته ی شورشیان Vox Populi میبینیم . این اتفاق نه تنها خطر بانو کامستاک را رفع کرد , بلکه افکار عمومی را هم بر ضد Vox Populi هدایت کرد .
بعد از به قتل رساندن بانو کامستاک , توجه کامستاک به سوی لوتس ها جلب شد . وی با هدف به قتل رساندن آنها , دستگاهی را که در آزمایشگاه لوتس ها بود و وظیفه ی ایجاد Tear های مختلف را بر عهده داشت دستکاری کرد , اما این دستکاری نه تنها باعث کشته شدن آنها نشد بلکه نتیجه ای کاملا متفاوت داشت ! بد از این حادثه لوتس ها میتوانستند آزادانه به هر جهانی که میخواهند , بدون هیچ محدودیتی جابه جا شوند و با علم بر این که کامستاک به آنها خیانت کرده , از قدتر خود استفاده کردند تا با آوردن بوکر به دنیای کامستاک , او را به زیر بکشند .
الیزابت واقعا نیویورک را بمباران کرد ؟
کامستاک پیش تر در داخل ماشین روزالیند و در یک Tear , صحنه ی بمباران شدن نیویورک توسط کلمبیا را دیده بود و به همین دلیل این موضوع را به هدف خود تبدیک کرده و در جای جای شهر شاهد این عبارت بودیم : فرزند پیامبر بر تخت فرمانراویی خواهد نشست و زمین انسانها را خواهد سوزاند . در قسمتی از بازی , شاخه و در واقع دنیایی را مشاهده میکنیم که در آن الیزابت توسط Songbird تسخیر شده و بوکر برای بازپس گرفتن او کاری از دستش بر نمی آید . در این دنیا , کامستاک به خوی توانست الیزابت را متقاعد کند که بوکر فردی دروغگو است و هرگز برای نجات او نمی آید , در نتیجه امید در درون الیزابت کاملا از بین رفت . تلاش های کامستاک منجر به این میشود که الیزابت بر تخت جانشینی کامستاک بنشیند . در صحنه ای از بازی , بوکر با استفاده از ایک Tear به سال 1980 میرود و ماحصل زنجیره ی این اتفاقات را میبیند .
در سال 1980 و در دنیایی دیگر ( همان دنیایی که بوکر موفق به نجات الیزابت نشده ) الیزابت رویای کامستاک را به حقیقت تبدیل کرده است . اما نسخه ی آینده ی الیزابت به وی یادداشتی میدهد تا بوکر آن را به الیزابت در زمان حال ( زمان زخ دادن اتفاقات بازی ) دهد تا از رخ دادن اتفاقاتی که در این Tear مشاهده کردند جلوگیری شود . آن یادداشت چگونگی کنترل Songbird را به الیزابت آموخت .
Rapture چه نقشی در داستان داشت ؟
وقتی که در انتهای بازی و نابود شدن Siphon , الیزابت توانایی کامل خود را مجددا به دست آورد , یه Tear به شهر زیر آب Rapture باز کرد که اتفاقات 2 نسخه ی اول بازی در آن رخ میداد . الیزابت با این کار قصد داشت Songbird را به قتل برساند که موفق به انجام آن نیز شد و فشار آب باعث از بین رفتن Songbird شد که مشاهده ی Rapture در انتهای بازی , پیش از آنکه از نظر داستانی مهم باشد نشان دهنده ی ارتباط بسیار خوب نسخه ی اول و سوم با یکدیگر است .
در یکی از به یادماندنی ترین دیالوگهای بازی , الیزابت چهار چوب کلی وقاع Rapture و کلمبیا را "ثابت" و شخصیت ها را با عنوان "متغیر" خطاب میکند .
سرزمین فانوس های دریایی کجاست ؟
در پایان بازی , وقتی بوکر و الیزابت Rapture را ترک کردند , به محلی رسیدند که مملو از فانوس های دریایی بود . این فضا کاملا خارج از تصور ما از مفهمو زمان و مکان به نظر میرسید . در واقع هر کدام از این فانوس های دریایی , نشانگر یکی از شاخه ها و انتخاب هایی است که رخ داده و با ورود به هر کدام از آنها میتوان این شاخه را بازبینی کرد .
داستان آشنای ورود ناگهانی یک مرد به یک شهر و رابطه ی مخفی او با فردی که در راس اتفاقات این شهر است , رهبر شورشیان و آزادی خواهانی که خود به یک خونریز تمام عیار تبدیل شده , دخترک آبی پوشی که توسط هیولایی آهنین محافظت میشود و یا شهری استثنایی که اسیر تفکرات متعصبانه و افراطی شده است و دیگر فانتزیهایی از این دست . تمامی این داستانها به هزار شکل مختلف در جریان هستند و این برج ها راه ورود به هر یک از آنهاست . این ثابت ها هستند که در این داستانها با متغیرها پر شده اند و هر داستان با دیگری متفاوت است , اما در اصل عملکردی یکسان دارند
غرق کردن بوکر چگونه کامستاک را از بین برد ؟
هدف از غرق کردن و کشتن بوکر دقیقا قبل از مراسم غسل این بود که با این حرکت , جلوی تصمیم بوکر برای کامستاک شدن گرفته شود . هنگامی که بوکر سرنوشت خود را میپذرید و به نسخه های مختلف الیزابت اجازه داد که او را در همان رودخانه ای که مراسم غسل تعمید در آن انجام میشده غرق کند , تمامی اثرات به وجود آمدن کامستاک از بین رفت . زیرا دیگر بوکری وجود نداشته که با پذیرفت غسل به فردی مذهبی تبدیل شده و نام خود را به کامستاک تغییر دهد . به همین دلیل است که پس از غرق شدن بوکر , الیزابها نیر یکی پس از دیگری محو شدن , زیرا با مرگ بوکر آنا هم هیج وقت به دنیا نیامده است .
درست در لحظه ی محو شدن الیزابت ها است که یک فرضیه ی دیگر به ذهن خطور میکند . در این صحنه تمام الیزابت ها محو شده وتنها یکی از آنها باقی میماند که در واقع همان آنای واقعی است . بعد از تیتراژ انتهایی بازی هم خواهیم دید که بوکر اصلی کماکان زنده است و به دلیل وجود نداشتن کامستاک , دخترش را از دست نداده و آنا همچنان در تختش است . اما سرنوشت بوکر تغییری نکرده و او کماکان همان بانده ی دائم الخمر است که ماجراهای Wounded Knee و دیگر اشتباهات زندگی بر دوشش سنگینی میکند .
فرضیه های زیادی در مورد سکانس انتهایی بازی وجود دارد , اما همه ی آنها با هم در یک نقطه مشترکند : کامستاکی که قرار بود بوکر به او تبدیل شود از بین رفت و این شاخه از انتخاب های زندگی بوکر بریده شد .
آقا بازی نکردی نخونیااااااااااا این 100 بار ... در حال حاضر هم بنده چشم و دست و سر و کمر ندارم:n08: