بعد از چند وقت یه انیمه منو سرحال آورد!
هانا در دانشگاه با پسری مرموز آشنا و کمی بعد متوجه میشه او یک گرگینه است. عشقی بینشون به وجود میاد و حاصل زندگی مشترک اونها دختری به اسم یوکی و به اختلاف یک سال پسری به اسم آمه است. جدایی ناگهانی و غمانگیز پدر باعث میشه هانا در تربیت بچههای انسان-گرگینهی خود دچار مشکل بشه و از شهر به گوشهای نزدیک به دهکدهای در کوهستان نقل مکان کنه و...
دیدن بچههای گرگ با روند آرام و توالی اتفاقاتش از اون دست تجربههاییه که گذر زمان رو لذتبخش میکنه. طراحی شخصیتها دوستداشتنی است، هانا، یوکی و آمه با ظاهر ساده اما دلنشین همون حسی رو نسبت به خودشون القا میکنند که آدمای دهکده در برخورد با اونها پیدا میکنن. در کنارش موسیقی همراه با طبیعت زیبای پیرامون اجازهی خسته شدن در طول مدت زمان نزدیک به دو ساعت فیلم به شما نمیده. ترکیب یک داستان فانتزی با زندگی اجتماعی امروزی مشابه چیزی که در توایلایت کشدار دیده شده اینجا با تنها شدن هانا به عنوان مادر دو بچه گرگینه وجه تازهای از داستانی با چالشهای درگیرکننده به نمایش گذاشته. حتی اون حس مبارزه طلبی مادرانه با اضافه کردن لبخندی ساده طعم دیگهای پیدا کرده.
برندهی جایزه بهترین انیمهی سینمایی 2012 ژاپن یک سر و گردن از بهترین انیمیشن اسکار بالاتره، سعی داشته از تکرار الگوهای پیشین فاصله بگیره و ضرباهنگش اجازه مقایسه و برابر شدنش رو نده. انتخابهای خوبی در پیشبرد داستان به کار گرفته شده، هوسودا (Mamoru Hosoda) در مقام نویسنده و کارگردان با این فیلم روند موفقیتآمیزش رو به خوبی ادامه داده، دو فیلم قبلی او (جنگهای تابستانی و دختری که در زمان پرید) هم در سال 2009 و 2006 با روایتی متفاوت در بستر فانتزی خود قالب جدیدی به نمایش گذاشته و همان جایزه را برایش به همراه داشتند.
درحالی با دیدن یک انیمه به هیجان اومدم که انیمیشنهای این روزها همچنان چنگی به دل نمیزنند.