همه حرفام همه شعرام پر شده از تکرار
چه کسی میماند
روی من هست سیاه ، چون شبی تاریک و تار
کس نباشد عاشق روی سیاه
کس نماند در شبی تاریک و تار
هر که هست چون تک سواری است ..روزی برود
عاشق بوی بهاری است...روزی برود
عیب از آنان نیست........عیب از آن من است
Printable View
همه حرفام همه شعرام پر شده از تکرار
چه کسی میماند
روی من هست سیاه ، چون شبی تاریک و تار
کس نباشد عاشق روی سیاه
کس نماند در شبی تاریک و تار
هر که هست چون تک سواری است ..روزی برود
عاشق بوی بهاری است...روزی برود
عیب از آنان نیست........عیب از آن من است
آب كم جو تشنگي آور بدست
تا بجوشد ابت از بالا و پست
تا "سقاهم ربهم" آيد خطاب
تشنه باش "الله اعلم بالصواب"
مولانا
سلام دوستان همگي خوبيد؟
محمد جان چطوري خوبي؟
فرانك خانوم شما چطوري؟
خيلي خوشحالم كه مهدي عزيز از فعالان انجمن فيلم رو اينجا ميبينم خيلي مخلصيم آقا مهدي
در به رویم بسته ام از این و از آن خسته ام
من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام
ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من
بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام
در بهار زندگی احساس پیری می کنم
با همه آزادگی فکر اسیری می کنم
بس که بد دیدم ز یاران به ظاهرخوب خود
بعد از این بر کودک دل سخت گیری می کنم
*-*
سلام.شما بهتری
من شبدر چهارپری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه رويیده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی
من بود؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب ، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام
بگویم؟
سلام پایان جان
ممنون شما خوبی ؟
بله ما هم از ورود اقا مهدی بسیار خشنود هستیم
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم
*-*
منم همرو دوست دارم
من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده !
من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم !
من هم متعلق به همه هستم:دی
مرا از یاد برد آخر ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد
-------------------
پایان جاننقل قول:
خيلي خوشحالم كه مهدي عزيز از فعالان انجمن فيلم رو اينجا ميبينم خيلي مخلصيم آقا مهدي
همکار فیلم که می اومد این همه تحویلش نیم گرفتی چرا:دی..:دی
ضمن اینکه مهدی عزیز هم خیلی خوش امده کارش خیلی درسته...
به به
مستر جلال هم که هستند...
حال شوما دادا؟
دلا از دست تنهايي به جونم
ز آه و ناله خود در فغونم
شوان تار از درد جدايي
كره فرياد مغز استخونم
'
*-*
مژگان ویدئو رو گزاشتم
معني قرآن ز قرآن پرس و بس
وز كسي كاتش زده اندر هوس
مولانا
بابا من كه به همه عرض ادب كردم.......
خوبي آقا جلال چاكريم
مژگان خانوم خوبي؟ ارادتمند
آدمو پشيمون ميكنيدا..........:دي
... سلام اي شب معصوم
سلام اي شبي كه چشمهاي گرگ هاي بيابان را
به حفره هاي استخواني ايمان و اعتماد بدل مي كني
و در كنار جويبارهاي تو ارواح بيد ها
ارواح مهربان تبرها را مي بويند
من از جهان بي تفاوتي فكرها و حرفها و صدا ها مي آيم
و اين جهان به لانه ي ماران مانند است
و اين جهان پر از صداي حركت پاهاي مردميست
كه همچنان كه ترا مي بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا مي بافند
سلام اي شب معصوم
ميان پنجره و ديدن
هميشه فاصله ايست ...
سلام مژگان خانوم. خوبید؟
پایان خان هم خوش امدن. کم پیدا؟
تشت بزرگ آسمان از لاجورد صبحدم لبریز
اینجا و آنجا ابر چون کف های لغزنده
رها بر آب
آویخته بر شاخه های سرو
پیراهم مهتاب
---------------
سلام
ممد جان دادا کوجا گذشاتی
می جورم نمی بینمش
پایان جان شوخی کمی جدی بو.د دادا
به دل نگیری
.......
خوبی جلال جان
چه عجب....کوجایی داا
چرا نیستی
برنمیگردد به گلشن شبنم از آغوش مهر
هر که صائب محو آن شیرین شمایل ماند، ماند
محمد زده تو کار ویدئو. نگیرنت محمد:دی
ما هم همین دورو ورا.
دو دشمن در كمين ماست ، دايم
دو دشمن مي دهد ما را شكنجه
برون : سرما درون : اين آتش جوع
كه بر اركان ما افكنده پنجه
دو ... اينك ... سومين دشمن ... كه ناگاه
برون جست از كمين و حمله ور گشت
سلاح آتشين ... بي رحم ... بي رحم
نه پاي رفتن و ني جاي برگشت
بنوش اي برف ! گلگون شو ، برافروز
كه اين خون ، خون ما بي خانمانهاست
كه اين خون ، خون گرگان گرسنه ست
كه اين خون ، خون فرزندان صحراست
درين سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دويم آسيمه سر بر برف چون باد
وليكن عزت آزادگي را
نگهبانيم ، آزاديم ، آزاد
*-*
تو دانلود کلیپ و شو ایرانی
نترس جلال با کلانتری محل رفیق شدیم!!
در این کشاکش توفانیِ بهار و خزان
گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است
چرا نمی دری این پرده را شب ! ای شب من ؟
که در مُحاق تو دیری است تا که ماه من است
خوبه. فکر کنم بشناسمش:دی
تک خشک تشنه بودم سر نهاده روی خک
جان گرفتم زیر باران نوازش های او
خوشه های بوسه اش در من شکفت
شاخه گستردم آفاق را
هر رگ من سیم سازی شد
با طنین خوشترین آوازها
از شراب عطر شیرین تنش
نبض من میگفت با من رازها
ذره ذره هستی من چون عبار
در زلال آسمان میگشت مست
سر خویش از بالاترین پروازها
معبد متروک جانم را
بار دیگر شبچراغ دیدگانی روشنایی داد
دست پر مهری در آنجا شمع روشن کرد
نوری از روزن فرو تابید
بوی عود آرزویی شکفته در فضا پیچید
ارغنون تمنا را نوا برخاست
معبد متروک جانم را شکوه کبریایی داد
این به محراب نیاز افتاده را از نو خدایی داد
از لب دیوار سبز کاج ها
آفتاب زرد بالاتر نشست
بوته سرخ غروب
بر کبودی های صحرا در نشست
بوسه گرمش به هنگام وداع
تیر شد در قلب من تا پر نشست
در هوای سبزه زار بوی اوست
برگ برگ این چمن جادوی اوست
---------------
مممممممددددددددددددددددد
نمی جو.رمش داد
خواهشا تو پی ام بهم بده
جلال جان
بهم اثر کرد
منم هی ت می دم
تا دیر گیر بیاد
تو را به جانِ مستان مده شرابم امشب
که یاد چشم مستش کند خرابم امشب
همین دو جرعه می زد به جان زارم آتش
مده ، کز آتش غم کنی کبابم امشب
امید دیدنت را بتا دگر ندارم
بیا به خوابم امشب ، بیا به خوابم امشب
شود که همچو زلفت رسم به روی ماهت
که همچو سنبل تو به پیچ و تابم امشب
هر حرفی دوس داری بده.
باغبان خسته چون هنگام حاصل شد غنود
میوهها بردند دزدان زین درخت میوهدار
ما درین گلزار کشتیم این مبارک سرو را
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار
رقص او چون رقص گرم مارها بر شانه ضحک
سر بر آر از کوه با آن گاوپیکر گرز
ای نسیم دره البرز
----------
اینم ز .....
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
این هم "ن"
نيست عزراييل رادست و رهي بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و شودا مي كشد
مولانا
شب همگي خوش
در تمام روز
در تمام شب
در تمام هفته
در تمام ماه
در فضای خانه کوچه راه
در هوا زمین درخت سبزه آب
در خطوط درهم کتاب
در دیار نیلگون خواب
ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن
بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام
ای نوازش تو بهترین امید زیستن
در کنار تو
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام
---
اینم م.....دی:
ما درین گلزار کشتیم این مبارک سرو را
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار
رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست
کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار
روی بنمای، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است
دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بیتو غمگین است
بیرخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است
گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است
شبت خوش پایان جان
تو برمی خیزی
تا چشم, اتاق پای می کشی
و تا دورها می نگری،
آنگاه یک ثانیه می شوی.
یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف
داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار
گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب
کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار
روی مخمل لطیف گونه هات
غنچه های رنگ رنگ ناز
برگهای تازه تازه باز می کنند
بهتر از تمام رنگ ها و رازها
خوب خوب نازنین من
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود
بهترین بهترین من خطاب میکنم
بهترین بهترین من
نه بیم سنگ فنایش به دل ، نه تیر بلا
پرنده ای که قُرق را شکسته ، آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آن چه مانده ز خاکسترم ، گواه من است
تندخويی ، جنگ خواهی!
پخش فقر و بی نوايی !
لودگی ، مردم فريبی ، بی خيالی!
هسته ای اين طبل خالی!
یکی از همین روز ها روی شب پا می زارم
روی قاب غصه ها عکس فردا می ذارم
میروی مست ز بیغوله و میید
با تو این دزد فریبندهی غارتگر
سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی
خنک آن دیده که نغنود درین بستر
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست
تو ندانم به چه امید نهادستی
کالهی خویش در این کشتی بی لنگر
پای غفلت چه نهی بر دم این کژدم
دست شفقت چه کشی بر سر این اژدر
رنگ سال گذشته را دارد ، همه ی لحظه های امسالم
سيصد و شصت و پنج حسرت را ، همچنان می کِشَم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن ، من به فنجان تو نمی گُنجم
ديده ام در جهان نما چشمی ، که به تکرار می کشد فالم :
«يک نفر از غبار می آيد»! مژده ی تازه ی تو تکراری ست
يک نفر از غبار آمد و زد ، زخم های هميشه بر بالم
راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشاییست
به غریبی قسم نمیدانم چه بگویم جز اینکه خوشحالم
موجها کرده مکان در لب این دریا
شعلهها گشته نهان در دل این مجمر
تو ندانم به چه امید نهادستی
کالهی خویش در این کشتی بی لنگر
رهایم کن مرا دردم بسوزاند
زهایم کن مرا غربت بمیراند
در لبش ترانه آب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهي سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كي كسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
روز باران است و ما جو می کنیم
بر امید وصل دستی می زنیم
ابرها آبستن از دریای عشق
ما ز ابر عشق هم آبستنیم
تو مگو مطرب نیم دستی بزن
تو بیا ما خود تو را مطرب کنیم
روشن است آن خانه گویی آن کیست
ما غلام خانههای روشنیم ...
معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست
پیرم اما بگذارید که جاری باشم
میخواهم و میخواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که اين شعله بيدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گريزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پيوسته نفس در نفسم بود
سلام به همه
خوبی اقا جلال ؟
کم پیدایی