من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است...
Printable View
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است...
ای صاحب ثانیه ها پس تو کجای
دیری است که ما منتظر روی توهستیم
ما بنده نجابت به تن اسم تو بستیم
دیری است که دلداده ما خانه نشین است
جای قدمش بوسه به صد پاک زمین است
پلک دلم امشب به نبودت پر درد است
این فصل کبود از غم هجران تو سرد است
ای ساقی دل های جهان مست نگاهت
ای ماه فرو مانده زچشمان سیاهت
دیری است که ما منتظر و خانه بدوشیم
وقتی که قمر نیست همه تارو خموشیم
ای صاهب ثانیه ها پس تو کجایی
فهمیده ام این جمعه کذشت ونمی یایی
صدای قــلــــب نیست ...
صدای پای تو است كه شب ها در سینه ام می دوی ....!!
كافیست كمی خسته شوی .....
كافیست كمی بایستی ....!
گفتم کاش همیشه باهم باشیم
گفتی فعلا که هستیم
دلم می ترسید
دیدی رفتی!
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد
بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من
که بغض آشنای ابر گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
بگذشت و نگه نکرد با من
در پای کشان، ز کبر دامن
دو نرگس مست نیم خوابش
در پیش و به حسرت از قفا من
ای قبلهی دوستان مشتاق
گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولا من
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش پادشا من
کاین سخت دلی و سست مهری
جرم از طرف تو بود یا من؟
دیدم که نه شرط مهربانیست
گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمیکنم رها من
جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیدهای که یاری
بییار صبور بود تا من
بنشینم و صبر پیش گیرم
در خویش خستهام!تکرار میشود همهی لحظههای درد
دیگر ستارههای یخی نیز رفتهاند…
ماه از درونِ شب به زمین فحش میدهد
تکرار میشود همهچیزی به رنگِ زرد
بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکستهاست
از شاخههای درختی که کشته شد
“تابوتِ مردنِ پرواز” زندهاست
دیگر همیشگی شدنِ شعر مردهاست.
دیریست در غیاب تو تحقیر می شویم
بازیچه تحجر و تزویر می شویم
آزادی ای شرافت سنگین آدمی
این روزها بدون تو تعزیر می شویم
فواره رها شده مصداق سعی ماست
پا می شویم و باز زمینگیر می شویم
قد راست می کنیم برای صعود و باز
از ارتفاع خویش سرازیر می شویم
امروز عقده دلمان باز می شود
فردا دوباره بغض گلوگیر می شویم
مرده ام!
ببین چگونه من
زترس روزهای بعدتر
روزهای رو به رو،
روزهای سردتر،
روزهای حال را
ز یاد برده ام
ببین چگونه پیش تر زمرگ
مرده ام !
ما قله های مرتفع فتح ناپذیر
با سادگی به دست تو تسخیر می شویم
ای عشق ای کرامت گسترده ای که ما
در پهنه زلال تو تطهیر می شویم
گرچه به اتهام تو تعزیر می کنند
گر چه به جرم نام تو تکفیر می شویم
اما بی آفتاب حضور همیشه ات
مصداق بیت مختصر زیر می شویم:
یا در هجوم حادثه بر باد می رویم
یا روبروی آینه ها پیر می شویم