هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد
صد مرده زان لب زنده شد درد مرا درمان کجا؟
گویند ترک غم بگو تدبیر سامانی بجو
درمانده را تدبیر کو دیوانه را سامان کجا؟
از بخت روزی باطرب خضر آب خورد و شست لب
جویان سکندر در طلب تا چشمهی حیوان کجا؟
Printable View
هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد
صد مرده زان لب زنده شد درد مرا درمان کجا؟
گویند ترک غم بگو تدبیر سامانی بجو
درمانده را تدبیر کو دیوانه را سامان کجا؟
از بخت روزی باطرب خضر آب خورد و شست لب
جویان سکندر در طلب تا چشمهی حیوان کجا؟
الهی باشی و بسیار باشی بشرط آنکه با ما یار باشی
یک مـه کـامل بکشیدم عنــان
راه چنین بودو کشش آن چنان
نگاه از لاله های درخشان برمگیر
نگاه از کوچه های منتظر
و خیابان های هراسان برمگیر
تو می توانی زیباترین پرنده باشی
در بکرترین افق
ممنون محمد جان
نشنو از ني ني حصير بورياست
بشنو از دل دل حريم كبرياست
قطرهی او چشمهی والا شدهنقل قول:
چشمه چه گویند که دریا شده
نیم شب آن پیک الهـــی ز دور
آمــــــد وآود براقـــی ز نــــــور
تخت پدر کـز پـــی پای من ستنقل قول:
هر همه دانند که جای من ست
حاصــل ازیــن حادثه کامـد پـــدر
شاه جهان یافت پیاپـــی خبـــــر
راه دور است و پراز خار ، بيا برگرديم
سايه مان مانده به ديوار ، بيا برگرديم
هر زمانی که تو قصد سفر از من کردی
گريه ام را تو به ياد آر ، بيا برگرديم
اين کبوتر که تو اينسان پر و بالش بستی
دل من بود وفادار ، بيا برگرديم
من آن مسکین تذروبـــی پرستـم
من آن سوزنده شمع بیسرستم
نــــه کــار آخـرت کردم نـــــه دنیـا
یکـــی خشکیده نخــل بیبرستم
من «ونسان ونگوگ» نیستم
اما دلم به حال آن ستاره ی زردی که می خواهد
خودش را از بالای برج«میلاد»پرت کند روی تخته ی رنگم می سوزد
و می دانم
چیزی از آسمان کم نمی شود
اگر بگویم آبی سهم من است
و بنفش سهم کسی که پرت می شود
من« ونسان » و انسان
هر روز شاهد سقوط ستاره های زردیم
و بنفش گریه اش می گیرد
اگر این حرف ها را بشنود
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای برمن و دل امید وار من
از جور روزگار بگریم که در فراق
هم روز من سیه شد هم روزگار من
زین پیش صبر بود دلم را قرار نیز
آیا کجا شد آنهمه صبر وقرار من
نزدیک شد که خانه عمرم شود خراب
رحمی بکن وگرنه خراب است کار من
ای سیل اشک خاک وجودم بآب ده
تا بر دل کسی نشیند غبار من
گفتی برو هلالی و صبر اختیار کن
وه چون کنم که نیست بدست اختیار من
*-*
دوستان شب خوش
نمیدانـــم دلم دیوانهی کیست
کجـــا آواره و در خانهی کیست
نمیدونم دل سر گشتهی مــو
اسیر نرگس مستانهی کیست
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
منم برم بخوابم... اگه ادامه بدم میترسم فردا سر کلاس با استادم مشاعره کنم!!!
شب خوبی داشته باشید [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا ره غفلت سپرد پاي تو
دام بود جاي تو اي واي تو
وليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست.
رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست.
در اين ميدان،
بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز،
پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز.»
پس آن گه سر به سوي آسمان بركرد،
به آهنگي دگر گفتار ديگر كرد:
« درود، اي واپسين صبح، اي سحر بدرود!
كه با آرش تو را اين آخرين ديدار خواهد بود.
به صبح راستين سوگند!
به پنهان آفتاب مهربار پاك بين سوگند!
كه آرش جان خود در تير خواهد كرد،
پس آنگه بي درنگي خواهدش افكند.
زمين مي داند اين را، آسمان ها نيز،
كه تن بي عيب و جان پاك است.
نه نيرنگي به كار من، نه افسوني؛
نه ترسي در سرم، نه در دلم باك است.»
درنگ آورد و يك دم شد به لب خاموش.
نفس در سينه ها بي تاب مي زد جوش.
شب شده چشمم تو را دائم تمنا مي کند
دل اسير درد تنهاييست حاشا مي کند
نازنين ،آرام جان ! اين غصه ها از بهر چيست ؟
يا زبهر چيست دل امروز و فردا مي کند
پشت پلکت مينشينم پلک بر هم ميزني
عاقبت عشق است ما را زود رسوا مي کند
اين غم دوريت جا نم را به لب آورده است
دل اسير درد تنهاييست حاشا ميکند
در تلاش شب كه ابر تيره مي بارد
روي درياي هراس انگيز
و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران مي كشد فرياد خشم آميز
و سرود سرد و پر توفان درياي حماسه خوان گرفته اوج
مي زند بالاي هر بام و سرائي موج
و عبوس ظلمت خيس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سكوت بندر خاموش مي ريزد، -
مي كشد ديوانه واري
در چنين هنگامه
روي گام هاي كند و سنگينش
پيكري افسرده را خاموش.
مرغ باران مي كشد فرياد دائم:
- عابر! اي عابر!
جامه ات خيس آمد از باران.
نيستت آهنگ خفتن
يا نشستن در بر ياران؟ ...
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به زير لب چنين مي گويد عابر:
- آه!
رفته اند از من همه بيگانه خو بامن...
من به هذيان تب رؤياي خود دارم
گفت و گو با يار ديگر سان
كاين عطش جز با تلاش بوسه خونين او درمان نمي گيرد.
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
تیره بخت ما چون روي بد خواهان ما تيره.
دشمنان برجان ما چيره.
شهرِ سيلي خورده هذيان داشت؛
بر زبان بس داستان هاي پريشان داشت.
زندگي سرد و سيه چون سنگ؛
روزِ بدنامي،
روزگار ننگ.
غيرت اندر بندهاي بندگي پيچان؛
عشق در بيماري دل مردگي بي جان
نشنو از ني ني حصير بورياست
بشنو از دل دل حريم كبرياست
تنها برای دوری ِ دستهایمان زمزمه می کنم!
حالا اگر این طایفه ی بی ترانه را
تحمل شنیدن ِ آوازهای من نیست،
این پهنه ی پنبه زار و این گودال ِ گوشهایشان!
بگذار به غیبت قافیه هایم مُدام نق بزنند!
بگذار از غربال ِ نازادگان بگذرم!
بگذار جز تو کسی شاعرم نداند!
در جان عاشق من ميل جدا شدن نيست
خو كرده قفس را ميل رها شدن نيست
تو برمی خیزی
تا چشم, اتاق پای می کشی
و تا دورها می نگری،
آنگاه یک ثانیه می شوی.
در هوای دوگانگی
تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه - روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم
در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم
مسافر کهن را از پی برویم
برگردیم و نهراسیم
در ایوان آن روزگاران
نوشابه جادو سرکشیم
شب بوی ترانه ببوئیم
چهره خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم
چهره خود گم کمیم
از روزن آن سوها بنگریم
در به نوازش خطر بگشائیم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم
نه به بند گریز نه به دامان پناه
نشتابیم
نه به روی روشن نزدیک نه به سمت مبهم دور
عطش را بنشانیم
پس به چشمه رویم
دم صبح
دشمن را بشناسیم
و به خورشید اشاره کنیم
ماندیم در برابر هیچ
خم شدیم در برابر هیچ
پس نماز مادر را نشکیم
برخیزیم
و دعا کنیم:
لب ما شیار عطر خاموشی باد!
و نلرزیم
پا در لجن نهیم
مرداب را به تپش درآریم
آتش بشویم
نیزار همهمه را خاکستر کنیم
و این نسیم
بوزیم و جانانه بوزیم
و این خزنده
خم شویم و بینا خم شویم
و این گودال
فرود آییم و بی پروا فرود آیییم
بر خود خیمه زنیم
سایبان آرامش ما , ماییم
ما وزش صخره ایم
ما صخره و زنده ایم
ما شب گامیم
ما گام شبانه ایم
پروازیم
وچشم به راه پرنده ایم
تراوش آبیم
و در انتظار سبوییم
در میوه چینی بی گاه
رویا را نارس چیدند
و تردید از رسیدگی پوسید
بیایید از شوره زار خوب و بد برویم
چون جویبار
آیینه روان باشیم
به درخت
درخت را پاسخ دهیم
و دو کران خود را
هر لحظه بیافرینیم
هر لحظه رها سازیم
برویم
برویم
و بیکرانی را زمزمه کنیم
باید با "ی" شروع می کردی دوست عزیز :20:نقل قول:
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
دوست عزیز پاسخ من به کس دیگه ای بودنقل قول:
نقل قول:
از او جایی که این تاپیک خیلی شلوغه این مشکلات پیش میاد
جواب من هم به این شعر بود
ی >>>>>
یا ز لبت کنم طلب خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
آرامترين خواب جهان خواهد بود
آنكه نور از سر انگشت زمان برچيند
مي گشايد گره پنجره ها را با آه
زير بيدي بوديم
برگي از شاخه بالاي سرم چيدم
ما فقیران که در روز در تعبیم
پادشاهان ملک نیمه شبیم
تاجداران شامل البرکات
شهریاران کامل النسبیم
مراقبن حتي يه ذره از خاك
نيفته دست دشمناي ناپاك
اين سرزمين هميشه پاك و زندس
تو بازياي دنيامون ، برندس
الهي كه تا زنده ايم و آباد
زنده بمونه سرزمین فرهاد
در خیابان باغ فصل بهار
میچمید آن گراز پست شعار
بلبی چنداز قفای گراز
بر سر شاخ گل مدیح طراز
زمان پر پر مي شد
از باغ ديرين عطري به چشم تو مي نشست
كنار مكان بوديم شبنم سپيده همي باريد
كاسه فضا شكست در سايه
باران گريستم و از چشمه غمبر آمدم
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
میرفتم و او را در قفايم ميگذاشتم
گرماي وجودش ، خنده جان بخشش …
همه در پس بيوفائي و نامرادي رنگ باخت
باران و اشكهايم ، هر دو جاري بر وجودم
من از صدا ها گذشتم
روشني را رها كردم
روياي كليد از دستم افتاد
كنار راه زمان دراز كشيدم
ستاره ها
در سردي رگ هايم لرزيدند
خاك تپيد
در گذرگاهی چنين باريک
در شبی اين گونه دل افسرده و تاريک
کز هزاران غنچه لب بسته اميد
جز گل يخ ، هيچ گل در برف و در سرما نمی رويد
من چه گويم تا پذيرای کسان گردد
من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
دل گرمي و دم سردي ما بود كه گاهي مرداد مه و گاه دي اش نام نهادند
دلامون چرا اسيره
باز كه چشماتو نبستي ببينم باز كه نشستي
مي دونم يه جوري هستي كه دلت از همه سيره
اما بهتره بدوني طبق اصل مهربوني
دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزیره
پشت هر چهره شهري است
كوچه هايش پر رمز پر راز
آسمانش چشم
گاه باران گاه آبي
و زماني پر پرواز كبوترها
باغ اين شهر پر از قاصدك است
همه اينجا منتظرند
چشم به راه
خاك اين شهر پراز خاطره سبز مسافرهاست
نقدي بايد زد
قصه بكر شنيدن دارد
پشت هر چهره شهري است
پرشمع
پر نذر
آرزوها بادبادكهايي رقصان
در هوا سرگردان
فرصتي بايد براي دل بستن
ديدن....
پشت هر چهره شهري است
دروازه لبخند كجاست؟؟؟؟؟
تـن محنت کشی دیرم خدایـا
دل با غـم خوشی دیرم خدایا
زشوق مسکن و داد غریبــی
بــه سینه آتشی دیرم خدایـا