الان این مدتی که خدمتم تموم شده در حال حاضر خوشحالی های زیادی تجربه نکردم
یاد اون خوشحالی هایی افتادم که درخواست مرخصی از گروهبان نگهبان میگرفتم میرفتم دفتر فرماندهی 7روز مرخصی میگرفتم میرفتم سریع آسایشگاه وسایل مورد نظرمو جمع میکردم با یه ذوق خیلی خاصی از آسایشگاه تا دژبانی رو میرفتم که قابل تفسیر نیست:n02:یادش بخیر ماشین میگرفتم میرفتم ترمینال بدون اتلاف وقت سوار اتوبوس میشدم میامدم خونه...وای یادش بخیر چه حالی میداد...
یاد خواب تو آموزشی بخیر یه رفیق داشتم میگفت ممد فقط بخواب اینجا فقط خواب کم میاری:n02: میتونم بگم بهترین خواب هامو توی دوران آموزشیم رفتم تا میوفتادم روی تخت بدون در آوردن جوراب باز کردن گت پا زیر پتو هم نمیرفتم از ترس آنکارد تخت خلاصه تا سرمو میزاشتم رو بالش 1ثانیه بعد خوابم میرفت یادش بخیر