نشسته بودم در دل آتش
به خیال گلستانی که وعده کرده بودی
.
.
خاکسترم را ببین!
یادم رفته بود
من از نسل ابراهیم نیستم !
Printable View
نشسته بودم در دل آتش
به خیال گلستانی که وعده کرده بودی
.
.
خاکسترم را ببین!
یادم رفته بود
من از نسل ابراهیم نیستم !
کشاورزی خوشبختم
با کشتزاری کوچک و اربابی سر زنده
زمینت را لمس می کنم
بوسه هایم را می کارم و
برداشت می کنم ...
بیاا این چشم من بنویس ابر اما بخوان باران
که می خواند نگاه من برای چشمتان باران
بیا این چشم من رویاوخوابش هم برای تو
به رویت می تراود از دویار مهربان باران
پرنده میشود گاهی نگاهت می رودتاابر
وبعدش...می شودهرلحظه ی من آسمانباران
بهارگمشده درمن!توای زرتشت بی آتش!
اگر خواهد شقایق زاردستت هرزمان باران-
ترانه می شود بغض گلوگیر دلم آنگاه
شبیه ابر می بارم ولی خنده کنان باران
به ایات نگاه تو مسلمان می شوم زیرا
درآن طرحی ست از دریا - خدا - رنگین کمان - باران
غار غار
این کلاغ
سالها است
خانهاش را گم کرده است
و راوی
هنوز مردد
مثل تو
که این قصه را
چهگونه تمام
کاش رویا هایمان روزی حقیقت می شدند
تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند
سادگی ، مهر و صفا قانون انسان بودن است
کاش قانونهایمان " یک دم " رعایت می شدند
اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب
کاش روزی چشم هامان با صداقت می شدند
گاهی از غم می شود ویران دلم ،ای کاشکی
بین دلها غصه ها مردانه قسمت می شدند
شب سردیست و من افسرده
تیرگی هست و چراغی مرده
راه دوریست و پایی خسته
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
<H1 style="MARGIN: 12pt 0in 3pt; TEXT-ALIGN: center" align=center>هردم این بانگ بر آرم از دل
</H1>وای این شب چقدر تاریک است
خنده ا ی کو که به دل انگیزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
<H1 style="MARGIN: 12pt 0in 3pt; TEXT-ALIGN: center" align=center>قطره ای کو که به دریا ریزم؟
</H1>مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
سهراب
مرحمتی کن ..
عشقت را از سرم بر گیر !
سایه اش ..
سیاهترم میکند ..
عاشقت باشم میميرم
يا عاشقت نباشم؟
نمیدانم کجا میبری مرا
همراهت میآيم
تا آخر راه
و هيچ نمیپرسم از تو
هرگز.
عاشقم باشی میميرم
يا عاشقم نباشی؟
اين که عاشقی نيست
اين که شاعری نيست
واژهها تهی شدهاند
بانوی من!
به حساب من نگذار
و نگذار بی تو تباه شوم!
با تو عاشقی کنم
يا زندگی؟
در بوی نارنجی پيرهنت
تاب میخورم
بیتاب میشوم
و دنبال دستهات میگردم
در جيبهام
میترسم گمت کرده باشم در خيابان
به پشت سر وا میگردم
و از تنهايی خودم وحشت میکنم.
بی تو زندگی کنم
يا بميرم؟
نمیدانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را میگذارم
آخر خط من.
باشد؟
بی تو زندگی کنم
يا بگردم؟
همين که باشی
همين که نگاهت کنم
مست میشوم
خودم را میآويزم به شانهی تو.
با تو بمیرم
یا بخندم؟
امشب اسبت را میدزدم
رام میشوم آرام
مبهوت عاشقی کردنت .
با تو
اول کجاست؟
با تو
آخر کجاست؟
از نداشتنت میترسم
از دلتنگيت
از تباهی خودم
همهاش میترسم
وقتی نيستی تباه شوم.
بی تو
اول و آخر کجاست؟
واژه ها را نفرین میکنم
و آه می کشم
در آیینهی مهآلود
پر از تو میشوم
بی چتر.
من
بی تو
يعنی چی؟
غمگين که باشی
فرو میريزم
مثل اشک.
نه مثل ديوار شهر
که هر کس چيزی بر آن
به يادگار نوشته است.
تو بيشتر منی
يا من تو؟
در آغوشت
ورد میخوانم زير لب
و خدا را صدا میزنم.
آنقدر صدا میزنم که بگويی:
جان دلم!
"عباس معروفی"
------------------
raha680.blogfa
ملواني شوريده
خلباني سر به هوا
شاعري عاشق
قصابي دل رحم
كارگري ساده
...
آدم هاي زيادي در من هستند
كه عاشق هيچ كدامشان نيستي
اسب دفتر نقاشي ام را هي مي كنم
مي خواهم
آن دختر زيبا را بدزدم
دعا كن همان جا بماند
پاي همان درخت
كنار همان چشمه
با دو آهوي وحشي در كنارش