-
بيگانه
در عجب هستم كه اين بيگانه كيست؟
ردّ پايش هست هرجا گرچه نيست
چند ده سالي است مشتش مي زنيم
هم به پوز و هم به پشتش مي زنيم
هرچه مي كوبيم بر فك و دهان
باز سرحال است اين بيگانه جان
دنده اش پهن است گويي اين هوا
مي زني اورا نمي پرسد چرا؟
غربي اش بدجور غوغا مي كند
گرچه مشت خويش را وا مي كند
شرقي اش اما كمي زيرك تر است
خشتك او نيز البته تر است
لامروت ياوه گويي مي كند
از همه كس عيب جويي مي كند
عامل بيكاري قشر جوان
باعث ترشيدن دوشيزگان
قهر و درگيري بابا با ننه
رشد قيمت هاي كالا اين همه
خشكسالي ها و قهر آسمان
سرنگوني هواپيمايمان
بي شك و ترديد حتماً كار اوست
كار اين بيگانۀ كله كدوست
كارمندان را حمايت مي كند
از گراني ها شكايت مي كند
مي نمايد گاهگاهي اعتصاب
تا كند اوضاع كشور را خراب
كارهاي گنده گنده كار اوست
اعتراض و حرف و لـُنده كار اوست
هركجا فرياد آزادي به پاست
دست يك بيگانه حتماً بر ملاست
تازگي ها باز بلوا كرده است
رأي داده بعد حاشا كرده است
مي زند فرياد راي ما چه شد؟
منتخب از جانب ما ها كه شد؟
هي خودش را جاي ملت جازده
حرف هاي گنده گنده را زده
گفته باشم او براي خود يلي است
كار او يك انقلاب مخملي است
خشتكش را باز بايد جر دهيم
خويش را هم لذتي وافر دهيم
پس تو اي « جاويد» از او دور شو
جاي خود بنشين و لال و كور ش
-
رمضان
هر کس رَم از آن است ، به فکر رمضان نیست
او فاش خورَد روزه و در فکر اذان نیست
گر صد رمضان آید و صدها برود باز
چون که رَم از آن است ، زیادی نگران نیست
***********************************
چو کم شد کار در آغاز و پایان
اداره شد برای من گلستان
چه می شد ماه روزه دائمی بود
ومهر دولت محمود تابان
-
اعتراف
**************************
در كمال صحت و عقل و شعور
خالي از هرگونه جبر و ضرب و زور
مي نمايم نزد مردم اعتراف
تا شوم از درد وجدانم معاف
عامل اخراج آدم از بهشت
كشتن هابيل وصدها كار زشت
عامل گمراهي فرزند نوح
سحر و جادو جمبل و احضار روح
جملگي از كارهاي بنده است
ازخطاي بندۀ شرمنده است
يوسف ِ يعقوب را در قعر چاه
من فرستادم بدون يك گناه
شمر هم در كربلا با امر من
كرد آن كاري كه لرزد جان و تن
نقشۀ من بود جنگ نهروان
خيلي خالي بود جاي دوستان
طبق دستورات من ميرزا رضا
كشت روزي ناصرالدين شاه را
دير ياسين را خودم كردم خراب
تل زعتر را خودم بستم به آب
انقلاب مخملي كار من است
قتل فرزند علي كار من است
حال با همكاري روباه پير
كرده ام موجي به پا با نام (مير)
چون خوشم مي آمد از رنگ چمن
سبز شد ناگاه رنگ موج من
واقعاً زندان مرا تغيير داد
گرچه وجدان درد اول گير داد
هرخري در بند آدم مي شود
از گناهانش يهو!! كم مي شود
حال با اين اعترافات قشنگ!!
مي شوم از سرخوشي مست و ملنگ
گفت با «جاويد» زيدي ناقلا
كاش مي كردند زنداني مرا
تا كه شايد يك كمي آدم شوم
صاحب هرچيز مي خواهم شوم
-
اصلاح الگوي مصرف
همسرم اصلاح مصرف مي كند آن هم چه جور
گاه با ارشاد و صحبت گاه گاهي هم به زور
صرفه جويي مي كند در پختن و در دوخت و دوز
هست آپ توديت كارش يا به قول ما به روز
مي شمارد لپه ها و لوبيا را درخورشت
صرفه جويان را حواله ميدهد ناف ِبهشت
در خورشتش هركسي يابد دو كنجه بيشتر
مي زنم هر روزبر آن جاي خود يك نيشتر
جاي روغن در غذاها دنبه و پي مي كند
بچه ام با خوردنش رودار (پي پي )مي كند
جاي ليوان ، آب مي نوشيم با قطره چكان
واي از آن روزي كه آيد خانۀ ما ميهمان
رفته از يادم زماني را كه ماهي خورده ام
تازه آن هم در سفر، در بين راهي خورده ام
جامه مي دوزد برايم ناقلا بي آستين
پاچۀ تنبان من سي سانت مانده تا زمين
وصله پشت وصله مي كوبد به جوراب حقير
جاي قالي زير پاي ما بُود تنها حصير
روشني خانۀ ما با چراغ موشي است
كار او البته پيش ديگران روپوشي است
مي رويم حمام البته دو هفته در ميان
چون كه واتر گوييا دارد براي ما زيان
بابت اصلاح الگوي نفوس ، اين پرفسور
رختخوابش را جدا فرموده با صد داد و غــُر
پول هاي حاصل از اصلاح مصرف را طرف
در حسابش جمع كرده چون كه دارد صد هدف
مي خرد با پول هاي بي زبانم كيف و كفش
مي رود با هر خريدش در فلان جايم درفش
اين طلا هايي كه همسر بر خودش آويخته
بابت هرتكه اش خون دلم را ريخته
آستين جامه ها و پاچۀ شلوار من
شد النگوي طلا ورفت در دستان زن
پول آب و برق را داده به جراح زبل
تا شود قدري جوانترتر ز سنـّش در سجل
الغرض در باب اصلاحات دربين زنان
همسر من هست البته يقيناً قهرمان
گفت با « جاويد» رندي بذله گو و تيز هوش
راه درمانت نمي باشد به غير ازمرگ موش
آن هم البته اگر طبق همين الگو خوري
دور خواهي كرد عزراييل و گردي بستري
-
آقا فعلا نيا
آقا بنشين جاي خودت محكم تر
ما را كه نبيني غم و دردت كمتر
اين جمعه و جمعه هاي ديگر تو نيا
تا بلكه شويم بعد از اين آدم تر
**********************
هر جمعه كه مي رود شوي غمگين تر
هرچند كني غربت ما را باور
مانده است هنوز تا كه آدم بشويم
آقا بپران خيال ما را از سر
***********************
آقا به خدا هنوز زود است نيا
دور و برمان پر از حسود است نيا
كو سيصد و سيزده نفر پا به ركاب؟
از شرم رخ همه كبود است نيا
************************
دنيا دلش از نژاد آدم خسته است
از كار بشر دل جهان بشكسته است
آقا به شما نيز ترحم نكنند
صدها خر دجال در اينجا بسته است
*************************
آقا به خدا غمينم و دل مرده
هرجمعه در انتظارم و افسرده
تابلكه بدانم كه چه تيمي در ليگ
بازنده شده و يا چه تيمي برده
*************************
هرجمعه سحر نيامده بيداريم
هرچند در اين روز همه بيكاريم
ما منتظريم تا بيايي، اما
اين جمعه نيا داربي فوتبال داريم
-
گاه عاشقي
از زبان دختر:
مادر به خدا دختركت دختر شد
صد درس ز عشق و عاشقي از بر شد
البته فضولي مرا مي بخشي
گفتم كه بداني ، موقع شوهر شد
************************
چندي ست كه كينه در دلم نيست شده
در مكتب عشق نمره ام بيست شده
در قلب رئوف و عاشق من ، نام ِ
فرهاد و فريبرز وفري ليست شده
************************
از زبان پسر:
در مكتب عشق شهرياري كردم
بر اسب مراد تك سواري كردم
با هركه دلم را به نگاهي مي برد
در اسرع وقت صيغه جاري كردم
********************
بابا به خدا سبز شده پشت لبم
شيرين شده صحنه هاي روياي شبم
لبخند مليح دختر همسايه
بالا برده فشار و مقدار تبم
*********************
بابا شده قلب پسرت خانۀ عشق
آيند كبوتران سوي لانۀ عشق
سازد جهت ورود صدها دختر
در داخل قلب خويش پايانۀ عشق
-
زن نامه
جنگيدن با زنان هنر مي خواهد
مقدار سه كيلويي جگر مي خواهد
البته به جزدو مورد بالايي
اعصاب قوي و گوش كر مي خواهد
***********************
قربان زنم كه خيلي خيلي نازه
با بود و نبود بنده هم مي سازه
البته اگرهم كه بگيره ايراد
يك گوش كنم درو يكي دروازه
***********************
اي زن حركات ويژه را كمتر كن
كمتر سخنان مادرت از بـَر كن
اي من به فداي تو و مادر جونت
يك بار بيا دروغمو باور كن
***********************
از دست اوامرات هرروزۀ زن
من مانده ام و گوشۀ زندان خفن
البته به من علاقه دارد طفلي
آيد به ملاقات و دهد موز به من
**********************
گفتي كه بلاست زن ، بگو نازل شِه
هم خونه و يار من در اين منزل شِه
البته جوونمو خودش مي فهمه
حيفه كه شناسنامه ام باطل شِه
-
قسطي
اي واي زدست روزگار قسطي
چون كرده مرا (يه) مايه دار قسطي
من هيچ نبودم و نمي دانستم
حتي زدن داد و هوار قسطي
يك بانك به بنده داد از روي وفا
يك عالمه پول و اعتبار قسطي
پيكان قراضه ام زلطف اين بانك
تبديل شده به جاگوار قسطي
يك خانه خريده ام شمال تهران
با قالي و مبل ِ نونوار قسطي
از دولتي سر ِ عزيز اين بانك
هر روز رسد شام و ناهار قسطي
گفتم به زن حامله ام با شدت
بايد بكند فقط ويار قسطي
آن هم نه ويار ماهي و بوقلمون
بلكه هوس سيب و انار قسطي
حتي به تظاهرات هرگاه روم
دَر مي كنم از خودم شعار قسطي
منبعد دگر ماست نمي بندم، جز
در باديه و ديگ و تغار قسطي
القصه تمام چيزهايم قسطي است
پاييز و زمستان و بهار قسطي
از بس كه به چيز قسطي عادت كردم
بايد بخرم سنگ مزار قسطي
هر گاه كه بانك خواهد از من پولش
في الفور كنم بنده فرار قسطي
از بابت بهره نيز يك دانه بيلاخ
تقديم كنم به بانك دار ِ قسطي
« جاويد » به طعنه گفت بايد بزنم
خود را ز اراجيف تو دار ِقسطي
-
چي بود چي شدم
روزگاري چه وقاري داشتم
گرچه دور خود حصاري داشتم
دختري بودم شكيل و دلربا
واقعاً چشم خماري داشتم
تازه با اين خوشگلي ، در صورتم
گاه قصد دستكاري داشتم
از پدر خيري نديدم، در عوض
مادر سرمايه داري داشتم
گرچه بعضي حسرت خر داشتند
من ولي بنز سواري داشتم
با خودم هميشه و در هركجا
كارت هاي اعتباري داشتم
از جهازم هيچ چيزي كم نبود
تي وي و فرش و بخاري داشتم
از دو دانشگاه در چين و ژاپن
دكتراي افتخاري داشتم
پس مثال بعضي از ما بهتران
چند جايي شيفت كاري داشتم
از براي انتخاب همسرم
شرط هاي بي شماري داشتم
من خوشم مي آمد از گلزار ، ليك
از براد پيت هم وياري داشتم
هركه در مي زد براي امر خير
انتظار افتخاري داشتم
چون خوشم مي آمد از آواز او
با صدايش روزگاري داشتم
هر كه آمد اخ اخ و واخ واخ زدم
گرچه چشم اشكباري داشتم
گاه از بي شوهري در كله ام
فكر كار انتحاري داشتم
تا فراموشم شود اين فكر شوم
ميل پيكي زهر ماري داشتم
الغرض پيدا نشد كيسي (برام)
سن من مي رفت بالاتر مدام
مرد رويا هاي من پيدا نشد
بخت من با هيچ چيزي وا نشد
در نمي كوبيد ديگر هيچ كس
افتخاري نه ، كه حتي خرمگس
چون كه با «جاويد» گفتم شرح حال
گفت اي مغرور ِ از حُسن و جمال
چون كه خود كردي دگر تدبير نيست
گرچه حالا نيز خيلي دير نيست
از خودم ايثاركي در مي كنم
مدتي را با شما سر مي كنم
مي نمايم بنده تجديد فراش
فكر حرف مفت اين وآن نباش
گفتمش تو ظاهراً فيت مني
افتخاري و براد پيت مني
پس قبلتُ گفتم و راضي شدم
بي خيال صحبت ماضي شدم
-
طنز هاي كوتاه
ماتیم ودوچشم خود به در دوخته ایم
در آتش زندگی خود سوخته ایم
خود سوخته ایم وبس مصیبت اینکه
بابای پسرهای پدر سوخته ایم
....................................
از بارش هر تگرگ مي ترسم من
از قاتل شاخ وبرگ مي ترسم من
آخر چكنم دست خودم نيست ببم
از مرگ به حد مرگ مي ترسم من
..................................
هريك از ما حلقۀ يك زنجيريم
البته كه دير وزود هم مي ميريم
چون مهر خروجي بخورد بر پاسپورت
ويزاي خود از دست اجل مي گيريم
....................................
وقتي كه آمد او مرا حالي به حالي كرد
يك بار ديگر سيمهايم اتصالي كرد
با چشم نازك كردن و ابرو پرانيدن
درخواست هايش را به بنده خوب حالي كرد
........................................
انگار دوبار بنده عاشق شده ام
از بس كه طرف لونده عاشق شده ام
يك بار شدم عاشق و گاوم زاييد
اين بار براي خنده عاشق شده ام
....................................
وقتي كه طرف هرهر و كركر خنديد
در سينه دل بنده گروپي لرزيد
اما تو نگو به شكل من مي خندد
مادر به عزا به تيپ اينجانب...يد