من و مست و تو دیوانه
ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم
کم خور دو سه پیمانه :7:
Printable View
من و مست و تو دیوانه
ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم
کم خور دو سه پیمانه :7:
حدیث چون و چرا دردسر دهد ای دل
پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
دلی دیرم چو مو دیوانه و دنگ
زده آئینه هر نام بر سنگ
بمو واجند که بی نام و ننگی
هر آن یارش تویی چه نام و چه ننگ
باید با ه شروع می کردید!نقل قول:
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه دولت بر این کنج خراب انداختی
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی
حافظ
500مین پستم تقدیم به عزیز دلم :40:
یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم
گویی که گل از چشمه ی مهتاب گرفتم
در برکه ی اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه ی خوبی است که از آب گرفتم
هر گز نتوانی که ز من دور بمانی
چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم
:40:
من آن ساکن شهر رسواییم
که از شور بختی تماشاییم
فقیر سر کوی آشفتگی
اسیر دل و عشق و شیداییم
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا اسمان است.
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
حافظ
تو رفتی و دو چشمانم به در ماند
سکوت سرد سایه تا سحر ماند
سکوتی تلخ و اندوهبار و سنگین
لبانم تا سحر بی همسفر ماند