راز این گفته فقط باد صبا میداند
دارمت دوست به قدری که خدا می داند
Printable View
راز این گفته فقط باد صبا میداند
دارمت دوست به قدری که خدا می داند
خوب من! بي بهانه باور كن بي تو اينجا بهار خوبي نيست من بمانم تو رفتني باشي؟ اين كه اصلا قرار خوبي نيست! عيد امسال تنگ مي چسبم به تن مهربان تنهايي بي تو تكرار مي كنم با خود: دل سياستمدار خوبي نيست! تو بخند و بخند و باز بخند جاي اين اشك ها كه مي ريزم خوب شد كه تو زود فهميدي گريه راه فرار خوبي نيست قبر اين مردگان خاك آلود التماسي ست از سر اجبار كه خدا هفت بار فرمودند: مرگ گشت و گذار خوبي نيست! دست كم روزهاي آخر را اندكي عاشقانه تر طي كن تا تواني دلي به دست آور دل شكستن كه كار خوبي نيست!
بگذار زمين روي زمين بند نباشد
حافظ پي اعطاي سمرقند نباشد
بگذار كه ابليس در اين معركه يكبار
مطرود ز درگاه خداوند نباشد
بگذار گناه هوس آدم و حوا
بر گردن آن سيب كه چيدند نباشد
مجنون به بيابان زد و... ليلا ولي اي كاش
اين قصه همان قصه كه گفتند نباشد
اي كاش عذاب نرسيدن به نگاهت
آن وعده ي ناديده كه دادند نباشد
يك بار تو در قصه ي پر پيچ و خم ما
آن كس كه مسافر شد و دل كند نباشد
آشوب همان حس غريبي ست كه دارم
وقتي كه به لب هاي تو لبخند نباشد
در تك تك رگ هاي تنم عشق تو جاريست
در تك تك رگ هاي تو هر چند نباشد
من مي روم و هيچ مهم نيست كه يك عمر...
زنجير نگاه تو كه پابند نباشد...
وقتي كه قرار است كنار تو نباشم
بگذار زمين روي زمين بند نباشد...
مهم نیست که کی باشیم
کجا باشیم چرا باشیم
مهم این است که با هم باشیم
به یاد هم باشیم و برای هم باشیم
رنگ چشمش را چه می پرسی ز من؟
رنگ چشمش کی مرا پابند کرد؟
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را در بند کرد
فروغ فرخزاد:40:
آبی دریاقدغن
شوق تماشاقدغن
عشق دوماهی قدغن
باهم وتنها قدغنبرای عشق تازه
اجازه بی اجازه
پچ وپچ ونجوا قدغن
رقص سایه ها قدغن
کشف بوسه ی بی هوا
به وقت رویاقدغنبرای خواب تازه
اجازه بی اجازهدراین غربت خانگی
بگوهرچی بایدبگی
غزل بگوبه سادگی
بگوزنده بادزندگیبرای شعرتازه
اجازه بی اجازهازتونوشتن قدغن
گلایه کردن قدغن
عطرخوش زن،قدغن
توقدغن،من قدغنبرای روزتازه
اجازه بی اجازه
هیچ حرف دگری نیست که با تو بزنم
تو نمی فهمی اندوه مرا
چه بگویم به تو ای رفته ز دست
شدم از مستی چشمان تو مست
شده ام سنگ پرست
مرگ بر انكه کس كه دلش را به تو بست
تو نمی فهمی اندوه مرا
اگر زندگی
کتاب ِ قصـــه ای بــود کـه
ویـرایـش ِ دو باره ای داشت
آنـــگــــاه
به جـای ِ همــه ی نام هــای خط خطی
تـنـهــا ، نــام ِ تـــــو بود :
ای ویـرایـش ِ آخرین !
من که هیشکیو به جز تو توی زندگیم ندارم
چه جوری دلت میاد که بذاری تو انتظارم
خیلی وقته که واسه تو لحظه ها رو میشمارم
کی میشه بیایی و من رخت مشکی مو درارم
کاش میشد که راز عشقو از توی چشام بخونی
کاش میشد که تا همیشه نازنین پیشم بمونی
توی این دقایق خیس توی این سکوته خسته
توی اسمون چشام عطر یاد تو نشسته
کاش میش بشی فراموش کاش میشد که بری از یاد
کاش مییشد که ذهن شیرین خالی شه از غم فرهاد
دیگه مرغ عشق با تو هم ترانه نمیدونه
دیگه راز عاشقی رو توی چشمات نمی خونه
اما هیچ جوری نمیشه بشی از دلم فراموش
تو تموم خاطراتی ذهن من برات یه اغوش
اخ که تو شهر دل من بد جوری اتیش می باره
غم داره تو این هیاهو تو دلم فتنه میکاره
حالا جاریه تو چشام حسرت یه لحظه دیدن
دل منو دیوونه کرده واسه به تو رسیدن
من که هیشکیو به جز تو توی زندگی ندارم
چه جوری دلت میاد که بذاری تو انتظارم
آری آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد:40: