خداوندا
تشریف بیاورید
روی زمین
همین جا داوری کنید
به دستور شما
اینجا جهنم ساخته اند…
Printable View
خداوندا
تشریف بیاورید
روی زمین
همین جا داوری کنید
به دستور شما
اینجا جهنم ساخته اند…
نبخشیدن مهم نبود
می شد همدیگر را نبخشیم اما
همدیگر را به هم ببخشیم
خسته بودیم از هم؟
می شد دو تایی یک گوشه بنشینیم و
خستگی راه آمده را در کنیم
چرا این ها را نفهمیدیم؟!
برای ما
و تن
آرزوی بزرگی نبوده است
که او نتواند برآورده کند
جایی که تو بنوانی
گیسوانت را پریشان کنی
من زبانم را
البته که نظر او از ما به خود ما نزدیک تر است
رهایم کن
میان ابرها رهایم کن
کسی نشسته است
میان چشمهایم
دعای باران میخواند ..
امیر رضا آهویی
دستم را کشیدم رو تک تک لحظه های آشنایی
این بود مرامی که از آن دم می زدی؟
دستم ، اشکها ، گونه ها همدمم شدن بعد تو
جون دادم و نوشتم بی تو ، بدون تو هرگز
ندیده نوشتمو ، پاره کردی و رفتی
چراااااااااااااااااا؟
دوباره دست کشیدم
مرثیه ای سرودم برای لحظه های آشنای آشنایی
دستم رو بگیر
نه برای اینکه محتاج تو ام
نگاهم کن
نه برای اینکه عاشق چشمانت هستم
صدایم کن
نه برای اینکه صدایت زیباترین صدای دنیاست
حرف بزن
نه برای اینکه بگویی هنوز هم مرا میخواهی
برای اینکه ........ بگویی چرا بی من رفتی؟
کودکی ،
چیزی مثل بادبادک رها شده از نخ بود ،
آنقدر بالا رفت
تا گم شد !
امیر آقایی
دستمالم کو ؟
می خواهم آسمان را پاک کنم !
احمد رضا احمدی
امروز ،
آرام ترین
لحظه ی دلگیر کننده ی
ناب ِ دنیاست !
مهدیه لطیفی
همگی میخندیدیم
به بینوایی که
دختر شاه پریان را میخواست
حق عاشقی را هم
برای خود مصادره کرده ایم