کجاي اينجنگل شب پنهون ميشي خورشيدکم
پشتِ کدوم سَد سکوت پر ميکشيچکاوکمچرا بمن شک ميکني منکه منم براي تو
لبريزم ازعشق تو و سرشارم ازهوايتو
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقموپشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هقهقمو
Printable View
کجاي اينجنگل شب پنهون ميشي خورشيدکم
پشتِ کدوم سَد سکوت پر ميکشيچکاوکمچرا بمن شک ميکني منکه منم براي تو
لبريزم ازعشق تو و سرشارم ازهوايتو
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقموپشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هقهقمو
اگر کودکیم را
خشونت زمان نمی سایید
احساس می کردم لطافت زندگیم را
و جداییی نمی انداخت بین من و ماه
من و باران من و تمنای روح در کشمکش زندگی
و چقدر جسمم خسته است ازدرخواست نفس
وبه چه سان باید روح و جسمم التیام پیدا کند
در این مخروبه ی غم
چقدر خسته ام
بیراهه ای در آفتاب
دوباره آفتاب خواهد دمید
دوباره آبها جاری خواهد شد
و باد زمزمه ی مرغکان عاشق را ،
به شهر خواهد آورد.
دوباره دست نسیم
شکوفه ها را پرپر خواهد کرد
و روی شاخه ی گردوی پیر، میوه کال
به انتظار گرما خواهد نشست.
دوباره گرما خواهد رسید
و روی پیشخوان دکانها، انبوه میوه ها
عبور تابستان را
به عابران خواب آلود
پیام خواهد داد.
دوباره
شب
روز
هفته
ماه
بهار
تابستان
دوباره باد و باران
برگ ریز
یخبندان.
دوباره آفتاب خواهد دمید
دوباره....
در دلم حس عجیبی دارم
میبرد من را
تا بلندای خیال
میکشاند به یکی وسعت دشت
مینشاند
به لب چشمه ای از شبنم و نور
میکند سیرابم
و سپس
میبرد دامن کُهسار رفیع
در دل جنگل سبز
مینشینم به تماشای ستیغی از کوه
که از آن
آبشاری زطراوت جاریست
مینشیند به سر و جان و تنم
قطراتی از آب
بوسه باران طراوت شدهام
میهمان طرب و روح سخاوت شدهام
پرتوی از خورشید
تن من میشوید
و در اطرافم
ابر ذرّاتی از آب
نور را میشکند
و هوا جامهی رنگین شده است
پلک زیبای خیال
وه چه سنگین شده است!
این فضاهای خالی را با چه باید پر کنیم؟
فضاهایی که موج گرسنگی در آن میغرد؟
آیا میتوانیم به دنبال تشویق دیگران
به دریای چهره ها بپیوندیم و مانند دیگران شویم؟
آیا باید گیتار تازه ای بخریم؟
یا اتوموبیل قوی تری برانیم؟
آیا باید قادر باشیم تا پاسی از شب کار کنیم؟
یا خود را وارد هر جدالی کنیم؟
چراغها را روشن بگذاریم؟ بمب بیافکنیم؟
به یک تور شرق برویم؟ به بیماریهای مهلک دچار شویم؟
استخوانها را دفن کنیم؟ به خانه ها شبیخون بزنیم؟
یا با تلفن گل بفرستیم؟
کسی را به مشروب مهمان کنیم؟ او را به یک جای خلوت ببریم؟
گوشت نخوریم؟ به ندرت بخوابیم؟
به انسانها قلاده بزنیم؟
سگ تربیت کنیم و موشها را به جان هم بیاندازیم؟
پستو را از اسکناس پر کنیم؟
گنجها را دفن کنیم و تعطیلات خود را ذخیره کنیم؟
و هرگز، پشت به دیوار ندهیم تا استراحتی کنیم.
چقدر انعطاف پذير
که من حتي با خم يك كوچه هم
خم مي شوم
راهها
اين راههاي مشخص معلوم
...
به بيراهه رفتن هم
افتخاري دارد
گيرم که در باورتان به «خاک» نشستيم
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است!
با «ريشه» چه می کنيد؟
گيرم که بر سر اين بام
بنشسته در کمين پرنده ای
پرواز را «علامت ممنوع» می زنيد؛
با «جوجه های نشسته در آشيانه» چه می کنيد؟
گيرم که می زنيد،
گيرم که می بُريد،
گيرم که می کُشيد،
با «رويش ناگزير جوانه» چه می کنيد؟...
شک مکن به کسی که
می گوید :
« می هراسم »
بیم از آن کس داشته باش
که می گوید :
-به هیچ چیز هیچ شکی نیست .
من هيچوقت به كسي خون ندادم
تنهايي سخت است....
کاش عشقمان دوطرفه بود
حالا که یک طرفه است
بر من خرده نگیر
راه برگشتی ندارم
باید تا ته خط بروم