همه را بيازمودم ز تو خوشترم نيامد
چو فرو شدم به دريا چو تو گوهرم نيامد
Printable View
همه را بيازمودم ز تو خوشترم نيامد
چو فرو شدم به دريا چو تو گوهرم نيامد
شعری برای همکار غمگین
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای برمن و دل امید وار من
از جور روزگار بگریم که در فراق
هم روز من سیه شد هم روزگار من
سلام دوستان خوبم
میبینم که شعر های تکراری دیگه داره سر به فلک میزنه !!!
................
نگهش زیرکانه می پرسید
کاین تجمل چسان پدید آمد ؟
مادر داغدیده گفتی خواند
که چه پرسش به دیدگان زن است
کرد دیوانه وار ناله و گفت
وای !این خون بهای طفل من است
...
______________________________________نقل قول:
سلام به همه دوستان ..
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست
چه افتاد این گلستان را
که آیین بهاران رفتش از یاد ؟
چرا می نالد ابر برق در چشم ؟
چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟
چرا خون می چکد از شاخه گل؟
چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل ؟
تقدیم به همه آدمای غمگین
[هوشنگ ابتهاج , بهار غم انگیز]
"ل" خیلی سخت بود
.....
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخوران *** منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم
چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت *** ز حال بنده یاد آور که خدمتگار دیرینم
مرا تاریک کن ای روشنای گنگ
مرا __ چون آفتاب از ابر __
که تا یاس ِ شکفتن های پنهان را
_ وزش های بلند گیسوی خورشید را بر کوه __
چو دستانی بر آورده به سوی اهتزازی نو , بر انگیزم .
_________
برو سراغ میم ;)
(امیدوارم واست راحت باشه)
من از کجا می آیم؟
من از کجا می آیم؟
که اینچنین به بوی شب آغشته ام؟
...
موج وحشي ام که بي خبر ز خويش
گشته ام اسير جذبه هاي ماه
گفتي از تو بگسلم....دريغ و درد
رشته ي وفا مگر گسستني است ؟
بگسلم ز خويش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستني است ؟
ديدمت شبي به خواب و سرخوشم
وه....مگر به خوابها ببينمت
غنچه نيستي که مست اشتياق
خيزم و ز شاخه ها بچينمت
شعله مي کشد به ظلمت شبم
اتش کبود ديدگان تو
ره مبند....بلکه ره برم به شوق
در سراچه ي غم نهان تو
*-*
سلام رفیق.کوجایی؟نیستی؟
+نقل قول:
وقتی که با بهار گل افشان فرا رسی
د باز کن , به کلبه خاموش من بیا
بگذار تا نسیم که در جستجوی تست
از هر که در ره است , بپرسد نشانه هایت
آنگاه با هزار هوس , یا هزار ناز
یرچین دو زلف خویش
آغاز رقص کن
بگذار تا با خنده فرود آید آفتاب
بر صبح شانه هایت .
__________
اسیرم , اسیر یه اشتباه !
هر وقت که بتونم میام رفیق
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی *** گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر و از بهر دنیا غم مخور *** گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
شادم از اين شكنجه، خدا را، مكن دريغ
روح مرا در آتش بيداد خود بسوز!
اي سرنوشت! هستي من در نبرد توست
بر من ببخش زندگي جاودانه را!
منشين كه دست مرگ ز بندم رها كند
محكم بزن به شانة من تازيانه را
نقل قول:
شعر گوزن , شعر درخت اقاقیاست
در حال گریز و ستیزش با باد
و , در همان زمان
و سواس انتشارش در دل
شعر گوزن
شعر هراس ها ,و هوس هاس کودکی ست
در مزرعه لاله زاری ممنوع...
نقل قول:
رشکِ سلیمان نگر و غیرت ِ جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چونکه فرو می نگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زسن شب امید مرا
پرتو بی پیر هنم , جان ِ رها کرده تنم ,
تا نشوم سایه خود , باز نبینید مرا
ای سیل اشک خاک وجودم بآب ده
تا بر دل کسی نشیند غبار من
گفتی برو هلالی و صبر اختیار کن
وه چون کنم که نیست بدست اختیار من
ببخشید !!!
الف افتاده بود , حواسم نبود ...
_______این بجاش :
آرزوییست که جوشیده ز ناکامی سرد !
انتظاریست که تابیده ز تاریکی ژرف!
________
فک کنم وقت ِ خوابم گذشته ;)
شب همگی بخیر
نه آرشی
نه کمانی
نه افسانه سرایی
که سراید
مویه های شبانه ما
شبی که می گذرد
بی آتش و
سیاوش و
باد
انگیزه ماه بود
تو دمساز آتش و فتنه
پیرانه گفتمت
در باغهای مطنطن
سرود رهایی مخوان
انگیزه ماه بود
انگیزه افیون
من بی خبر از
غوغای لاله و باد
مویه می کردم
در باران
مویه در باد
صدای شیون دل
تا کوه پرکشید و رفت
که تو مهربان بودی و
دمساز
راز نهفته بودی
و مضراب شکسته
بر تار و پود شکسته من
تو را
چگونه به خک سپارم ؟
کهر را
کجا باید زین زد ؟
و باد را
چه پیغامی باید داد ؟
که مرا این همه طاقت نیست
تندیسهای باغ را
این سان
فرو فکنده
به خاک
...
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
اینم برای آقا محمد :
ناگه ازکوره خورشید یکی اخگر سرخ
می پرد موج زنان بر سر کهسار کبود .
کبک می خواند و شب می رود آهسته براه
صبح میخندد و قو می رود آهسته برود.
تو را گویم آن غم که با کس نگفتمنقل قول:
که گر راز گویم به همراز گویم
تو را دانم ای زن گر افتد گزندی
پناهی نداری مگر بازوانم
دریغا ! از این ماجرا شرمگینم
که خود بی پناهم که خود ناتوانم
...
من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
ای عکس نشان روی ماهی بودی
بر تازه جوانیم گواهی بودی
من پیر شدم ولی جوانی تو هنوز
حقا که رفیق نیمه راهی بودی
یه روزی یه روزگاری ، حرف بین ما نگاه بود
عشق و نقاشی می کردیم ، نقش ما خورشید و ماه بود
بعد از اون واژه نوشتیم ، جمله مون ستاره چین بود
مثل دریا آبی بودیم ، معنی زندگی این بود
سوختم و سوختم و ساختم ، هرچی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق؛ یعنی شکستن ، عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابی ، در سکوت خویش مردن
قربونت من کبکشم یا قوش؟:31:
سلام خدمت رییس تاپیک
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه جون در سیم آهن
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
نثار خاک رهت نقد جان من هرچند
که نیست نقد روان را بر تو مقداری
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پررستو بودیم
که همه عمر سفر میکردیم
از بهاری به بهاری دیگر
نقل قول:
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
سلامی عرض کردیم ولی کسی پاسخ نگفت سلام ما را !
.............
تمام اندیشه ام
شعله ای است
که زخمهای چرکین را
همیشه باوری است
دردناک
و بی درد
هرگز نبود لحظه ای
حتی
آنگاه که عشق
ایثار تمام هستی بود
و دستانم
در گرماگرم زندگی
رقص آتشین هراسنکی داشت
آه
ای خنکای آزادی
ای برکه های شفاف خاطره
آنگاه
که زلال چشمه عشق
در پرتو تموج سبز نگاه سبزه ای
می روید
لاله خاطر مرا
به یاد آر
مرا که
گنبد و بادگیر و باد
بودم
...
منه در محفل عشرت چراغی
کزو پروانه ای گیرد سراغی
میفشان دانه در راه تذروی
که ماوا گیرد از سروی به سروی
سلام
شبتون به خیر
یادته قول دادی قالم نظاری
هی واسم عذر و بهونه نیاری
راستشو بگو کجا رفته بودی
به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم
شمعی که نذر کرده بودم واسه تو ادا کنم
دروغ نگو ، دروغ نگو ، دروغ نگو تو رو به خدا گولم نزن
بهم می گن پشت سرت از مرد و زن
تو رو با رقیب من دیده ان تو جاجرود که با او گرم سخن نشسته بودی لب رود
تو رو با رقیب من دیده ان تو جاجرود نشسته بودی لب رود
دروغ میگن دروغ میگن به خدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم
شمعی که نذر کرده بودم واسه تو ادا کنم
چرا رفتی و قالم گزاشتی
مگه با دیگری وعده داشتی
چی می شد اگه پیشم می موندی منو انتظار نمی نشوندی
*-*
پس دوباره سلام خدمت همه
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از ترس حسود چمنش
ســــــــــــــــــــلامی دیگر
............
شب چه زیباست
و من
مخمل شب را مانم
و تو را
خنجر و دشنه
فراموش مباد
گر تو
پشتم بنوازی
نه عجب
خنجر از دوست خوش است
می از دست نگار
مخمل شب
چو به رقص اید و کاری بکند
بنوازم
بنواز
خنجرت خون مرا می خواهد
...
در گذر گاه نسيم سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
در گذرگاه باران سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
در گذر گاه سايه سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
نيلوفر و باران در تو بود
خنجر و فريادي در من
فواره و رؤيا در تو بود
تالاب و سياهي در من
در گذرگاهت سرودي دگر گونه آغاز كردم
*-*
امضای قشنگیست
مرسی
................
مرگی است ؟
نه
که هراسی است
عظیم تر از مرگ
این زیستن
با این همه درد
که
اندیشه را
آتش گدازنده
می زند
میران
همه چیز میراننده
بی شفقتی
در برابر این همه ایثار
آه
که بنفشه دوباره نمی روید
و گرد آفرین
از این همه تحقیر
گر روی دوباره بنماید
باید
ایمان بیاوری
به تناوری اندیشه راستی
در سرزمین دروغ
...
غم تلخ قدیمی گه به گه منزل به منزل
راه میبندد مرا بر نای خسته
در نهان در انتظار دیدن روی توام اما
آشکارا در گریزم از تقابل با نگاهت
اعتنا بر تو ندارم وقت آمد گاه شد
لیک اندر انتظار اعتنایت دست و پاها میزنم
من دلم میخواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو ُ گل بشنو
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر در ش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم : ای یار
خانه ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست.......
..............
...
mohammad99
تو را دارم نشانه ای جوانه
نوایی کن ز کنجی از کرانه
صدایم کن به مستی ای ترانه
طنینت را ز جان دارم بهانه
برای دیدنت هر جا به هر سو
ز دریای دو چشمم دانه دانه
.....
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
...
نقل قول:هزار هزار دست
به شقاوت
مرا نشانه گرفت
مرا که
پوپک سرگشته خیال خودم
مرا که
درکنارم پرستو
نرد عشق می بازم
مرا که
پوپک پاییزم
خبر آور زمستانها
...
ای ابر بی امان
ای عصر بی زمان
ای راز بی گمان
ای رسته از کمان
ای مرهم و ضمان
ای مهر آسمان
ای از تو بد رمان
ای با تو صبح دمان
هرگز ز من نمان
مان تا ابد همان