می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی بایـــد که بـــــــــر لب گیرد این پیمانه را
Printable View
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی بایـــد که بـــــــــر لب گیرد این پیمانه را
آیدا لبخند آمرزشی ست
نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من همه چیزی به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم
که مرا دیگر از او گزیر نیست..
تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم ، کوره روشن کردند .
پاتو چرا بستی به تخت ؟
پامو ! پامو بستم که اگه یه وقت
زمین سقوط کنه طوری نشم .
کی ، کی گفته زمین می خواد سقوط کنه ؟
قانون دافعه گفت .
چشممو دور می بینی می ری ددر !
بوی گوگرد می دی !
هی هوار !
فسفر و گوگردو تشخیص نمی دن !
وای از اقبالم !
مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
زاه شرر بار این قفس را پر شکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درا
نغمه ی آزادی و نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه ی این خاک توده
را پر شرر کن !
ظلم ظالم جور صیاد آشیانم داده بر باد
ای خدا ای فلک ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن !
نو بهار است گل به بار است ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا نچین
مرغ بی دل شرح هجران مختصر کن.... !
نو بــهار و رســــم او ناپایدار است ای حکیم!
گلشن طبع تو جاویدان بهار است، ای حکیم!
من اولاد دوست می دارم
هنوز عکس نگاه او با من است
هنوز آن ده از ماهی که اتو کشیده
کنج صفحه است
برای من ، یعنی تمنای او
حتی آن مهری که به کینام ریخته است
هنوز آن گوشه های نایاب دلم
سیر بودن با او بی قرار است
هنوز نامش عزیز ترین قشنگی هاست
در این اوقات ناخوش دلتنگی ها
هنوز
دوستان بالاخره من تصميمم رو گرفتم و تاپيکي در مورد اشعارم زدم ... وقت کردين يک نظري بدين ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در دوریت چو شمعی می سوزم و میسازم
ای دریغا نیست یک لحظه که بی تو روزگارم گذرد
به تمنای وصالت با درد دروی می سازم
عزیزا بای بی تو تنهایم
چه طورین دوستای گلم
mohammad99 عزیز، magmagf عزیز یادش به خیر تو این تاپیک دورانی داشتیم:31:
SMH.ir و TEC عزیز و بقیه واقعا آفرین
ایشالا همیشه موفق باشین:11:
مطرب ایشان را سوی مستی کشید
باز مستــــــی از دم مطرب چشیــــد
شما هم موفق باشینقل قول:
چه طورین دوستای گلم
mohammad99 عزیز، magmagf عزیز یادش به خیر تو این تاپیک دورانی داشتیم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
SMH.ir و TEC عزیز و بقیه واقعا آفرین
ایشالا همیشه موفق باشین [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
میدونی واسه چی اومدم تو تاپیک مشاعره؟!!! گفتم قبل از اینکه رستگاری در 7روز رو امتحان کنم اینجا یه حال و هوایی عوض کنم !!! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلم میخواد بهار بیاد شکوفه ها به بار بیاد
تو این دیار غم نباشه مهر و صفا تو هیچ دلی کم نباشه
دلم میخواد با هم باشیم مثله گذشته های دور یکی باشیم رها باشیم
دلم میخواد کینه ها از یادم بره عشق بیاد به دیدنم ظلم بره ستم بره
.
هر کس به طريقي دل ما ميشکند
بيگانه جدا ، دوست جدا ميشکند
بيگانه اگر مي شکند حرفي نيست
من در عجبم دوست چرا ميشکند
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز بگویم
نه یاری تا غم دل باز گویم
درین محفل چون من حسرت کشی نیست
بسوز سینه من آتشی نیست
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرقتی
عجب دارم از کوکب طالع تو
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی
يكي در فرياد
زيستن -
[ پرواز ِ عصباني ِ فـّواره ئي
كه خلاصيش از خاك
نيست
و رهائي را
تجربه ئي مي كند.]
و شكوهِ مردن
در فواره فريادي -
[زمينت
ديوانه آسا
با خويش مي كشد
تا باروري را
دستمايه ئي كند؛
كه شهيدان و عاصيان
يارانند
بار آورانند.]
ورنه خاك
از تو
باتلاقي خواهد شد
چون به گونه جوباران ِ حقير
مرده باشي.
***
فريادي شو تا باران
وگرنه
مرداران
نيمروز آنجا چو مرغي آتشين
بر فراز صخره ها ، گسترده بال
سايباني در حصار آفتاب
داشت اما سايه آتش بيز بود
ظهرو گرما و سكوت بيكسي
بود در آن كوه و كودك نيز بود
درياب که از روح جدا خواهی رفت در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهاي خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
عملا دیگه د معاصر ندارم:31:
تا كه از چهره سترديم خط وخال ريا
در نظر زشت نموديم و رميدند زما
جان و دل بر سر بازار وفا آورديم
چه توان كرد چو ياران نخريدند زما
بگردی پیدا می کنی:46:
اي زاده هفت پشت اصالت،در مکتب عشاق اگر اين بود جوابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
اي شناگر قابل تو اب نميبيني،بازيچه شب گردان،مهتاب نميبيني،
اي زاده هفت پشت اصالت، تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
اينک تو اين مرداب،
اينک تو اين مهتاب،
بيداري اگر اين است، رفتيم دگر در خواب!
اي کرم بدن شب تاب،
به به چه قشنگي تو در اين نقش بر آبت،
لعنت به تو ذات خرابت!
رفتيم و از اين رفتن،
بسيار تو را بخشيد،
آزادي و قلب تو بر رفتن ما خنديد،
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسيد،
گو شکرخدا گفتم وراضي ز ثوابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
بر اصل و نصب بالي؟
اي اصل نصب عالي!
اي کاش نبيني تو آن روز که پا مالي،
اي عاشق پوشالي،
اينک تو و جولانگه مستان شرابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
اي عاشق پوشالي،
گفتم که گلي، افسوس،پا تا به سرت خاره،
اي بي خبر و مدهوش،
اين مستي پيروزي، جند است و نه بسياره
سقاي هزار تشنه آواره،
سيراب شدن جملگي از آب سرابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
در اينه ات بنگر،
حيوان صفتي بيني!
حاشا مکن اين باور
اين دست تو نيست، ايني!
اين است ترازوي عدالت،
تو،پادشه مکر و رذالت،
ارزاني آن تازه رس خوش قد وفامت،
تو پيش کش و قصه ما هم به سلامت.
اي زاده هفت پشت اصالت،
تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت،
لعنت به تو و ذات خرابت!
ايان سخن بشنو:
اين قائله شد از نو!
در مکتب عشاق اگر اين بود همه صبر و قرارم،
گر حوصله اين بود و چنين پا به فرارم،
اين گونه اگر گربه صفت بودم و حاضر به جوابم،
لعنت به من وعشق وبر اين ذات خرابم!
هنوز یه دیوان حافظ خیام و باباطاهر و سعدی و مولانا دارم گزاشتم برا روز مبادا:31:
مثل دریا مغروری
نذار خاموشی جون بگیره
ای شرقی غمگین
بازم خورشید دراومد
کبوتر آفتاب
روی بوم تو پر زد
بازار چشم تو پر از بوی بهاره
بوی گل گندم تو رو به یاد میاره
بابا تو دیگه کی هستی:46:
همه مي پرسند :
چيست در زمزمه ي مبهم اب ؟
چيست در همهمه ي دلکش برگ ؟
چيست در بازي ان ابر سپيد ،
روي اين ابي ارام بلند
که تو را مي برد اينگونه به اعماق خيال ؟
چيست در خلوت خاموش کبوترها ؟
چيست در کوشش بي حاصل موج ؟
چيست در خنده ي جام ؟
که تو چندين ساعت ،
مات و مبهوت به ان مي نگري !؟
- نه به ابر،
نه به اب ،
نه به برگ ،
نه به اين ابي ارام بلند ،
نه به اين خلوت خاموش کبوترها ،
نه به اين اتش سوزنده که لغزيده به جام ،
من به اين جمله نمي انديشم .
من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر،
رقص عطر گل يخ را با باد ،
نفس پاک شقايق را در سينه ي کوه ،
صحبت چلچله هل را با صبح ،
نبض پاينده ي هستي را در گندم زار ،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ي گل ،
همه را مي شنوم ، مي بينم ،
من به اين جمله نمي انديشم !
به تو مي انديشم ،
اي سراپا همه خوبي ،
تک و تنها به تو مي انديشم .
همه وقت ، همه جا
من به هر حال که باشم به تو مي انديشم .
تو بدان اين را ، تنها تو بدان !
تو بيا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جاي مهتاب به تاريکي شب ها تو بتاب
من فداي تو به جاي همه گل ها تو بخند .
اينک اين من که به پاي تو درافتادم باز
ريسماني کن از ان موي دراز،
تو بگير، تو ببند !
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو !
قصه ي ابر هوا را تو، تو بخوان !
تو بمان با من تنها تو بمان .
در دل ساغر هستي تو بجوش ،
من همين يک نفس ازجرعه ي جانم باقي ست ،
اخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش
کوچیک شما دوستان میگن مملی فشفشه:31:
شب بر سر من جز غم ايام كسي نيستچندان كه فغان مي*كشم از دل نفسي نيست
مي*سوزم و مي*ميرم و فريادرسي نيست
بيمارم و تبدارم و در سينة مجروح
شما جاتون بالای سر ماست:20:
تنها در گور سرد خويش رها مي شوم
خفته در پناه ضيافت کرم ها
دستانم را در گور مي شويم
و به قربانگاه عاطفه مي روم
تو چون موجي دلم بردي ، مرا گمراه خود کردي
به راه شب که بيدارم ، طريق منزلت پويم
مرا روحي دگر دادي ، به باغ و سبزه و لاله
نظر بر جاي پاي تو، تو را مستانه مي جويم
تو چون عطر دل انگيزي ، تن من را تو خوشبو کن
تو ياس باغ دل هستي ، تويي رنگ و تويي بويم
تو چون الماس لبريزي ز نور و پرتوهاي عشق
بپاشان نور خود را نيک ، به تاريکيهاي در کويم
تو قلبي پر زخون داري ، چو ياقوتي چنين سرخي
بخوانم اين ز چشمانت ، به چشم دل همي گويم
پر از اشکي به سان ابر، غم عشقي به دل داري
نکن گريه که مي گريم و بيني خم به ابرويم
تو را در سينه راهي هست که ديگر را به بن بست است
تو را در سينه محفوظم ، کمال عشق و نيرويم
گل سرخي که لبهايت ز نوش جام رنگين است
و من زنده به ياد تو ، تويي هر دم که مي بويم
به شبهاي سياه من تو مهتابي که نوراني
و من مانند يک شب بو به نور ماه مي رويم
تو گرم و ملتهب چون شمع ، تو خورشيد جهانتابي
بتاب اي مهر زيبا رو، بميران سحر و جادويم
سکوت مبهم و سردم ، به فريادت تو ميرا کن
به زخم دل تو مرهم باش ، تويي درمان و دارويم
تو در صحبت نمي گنجي ، سخن کوتاه گردانم
چو مستي گيج و مبهوتم ، نميدانم چه مي گويم
اشتباه دیدی ما زیر پایتم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقل قول:نقل قول:
مراکه باتو شادم پریشان مکن
بیاوسیل اشکم به دامان مکن.
دوستان خوب مثل ستاره می مونند حتی اگر نبینیشون مطمئن هستی که سر جاشون هستند
از دوستی باشما خوشحالممحمد گل:11:
نشانی خانه ی تو را می خواستم
همسایه ها می گفتند سالها پیش
به دریا رفت
کسی دیگر از او
خبر نداد
به خانه ی تو
نزدیک می شوم
تو را صدا می کنم
در خانه را می زنم
باران می بارد
هنوز
باران می بارد
ما ديگه حوصله حرفاي پوچ و نداريم!
ما ديگه خسته شديم،طاقت گوچ و نداريم!
سر به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار،
يه باري از دوشم بگير،مشکل رو مشکلم نذار!
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري؟
نکنه حوصله مونو تو بخواي سر بياري؟
ما ديگه حوصله حرفاي پوچ و نداريم!
ما ديگه خسته شديم،طاقت کوچ و نداريم!
قربونت ما بیشتر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همکار شعرات بد غمگین میزنه!!
دل از این عمر شیرین بر نگیرمنقل قول:
به این زودی نمی خواهم بمیرم
من عاشق كي ميتونم لايق خاك تو باشمنقل قول:
من كه مي ميرم اگه كه يه روزي از تو جدا شم
لايق عشق تو يك روز كمون رو گذاشت تو جونش
دل به دل تونل داره:46::40:
ولی جدی جدی از کدوم حرف آخر شعر من و یا مگ مگ عزیز میم برداشتی:46::31:
لطفا با حرف شین ادامه بریم مرسی
شک نکن
عاشق مي شوم? عاشق ميشوي?عاشق مي شود?...."
"مي روم? مي روي?مي رود?مي رويم......"
تو ابله?
هيچ وقت«صرف فعل» را ياد نگرفتي
هر وقت «عاشق مي شوم»
«مي روي»!!!
هر وقت «مي روم»
تازه
«عاشق مي شوي»!!!
هان؟!؟عادیه از این سوتیا زیاد میدم !!!مگه نه؟:31:
یارب مددی تاب در این قلب نمانده
از دوری دلدار بسی شکسته بالم
چی؟؟:18::18:عاشقیه دیگه شوخی:21:
من دوستدار روي خوش و موي دلكشم
مدهوش چشم مست و مي صاف بيغشم
در عاشقي گريز نباشد ز سوز و ساز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما، صد جای آسیا کن
خیره کشی ست مارا، دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید ، تدبیر خون بها کن
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
اینجوری ما از اولش عاشق بودیم :31:
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه صراحی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب میشود...
(مطمئن نیستم مصراع آخرو درست نوشتم یا نه)
در ماهتاب خاطره می بینمت هنوز
با آن شكنج زلف كه افشانده ای به دوش
گاهی به ناز می گذری از برابرم
تا از درون سینه برانگیزی ام خروش
شب از نیمه رفته بود و برف مي باريد
چون پر افشاني پر پهاي هزار افسانه ي از يادها رفته
باد چونان آمري مأمور و ناپيدا
بس پريشان حكمها مي راند مجنون وار
بر سپاهي خسته و غمگين و آشفته
برف مي باريد و ما خاموش
فار غ از تشويش
نرم نرمك راه مي رفتيم
كوچه باغ ساكتي در پيش
هر به گامي چند گويي در مسير ما چراغي بود
زاد سروي را به پيشاني
با فروغي غالبا افسرده و كم رنگ
گمشده در ظلمت اين برف كجبار زمستاني
برف مي باريد و ما آرام
گاه تنها ، گاه با هم ، راه مي رفتيم
چه شكايتهاي غمگيني كه مي كرديم
با حكايتهاي شيريني كه مي گفتيم
هيچ كس از ما نمي دانست
كز كدامين لحظه ي شب كرده بود اين بادبرف آغاز
هم نمي دانست كاين راه خم اند خم
به كجامان ميكشاند باز
برف مي باريد و پيش از ما
ديگراني همچو ما خشنود و ناخشنود
زير اين كج بار خامشبار ،از اين راه
رفته بودندو نشان پايهايشان بود
دل می رود ز دستم
صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان
خواهد شد اشکارا
----------
اینو نوشتم که بپرسم
ممد جان داد اون تصمیف استاد ناظری را نیم ذاری تو تاپ=یک درخواست
دارم می میرم از شدت ذوق
آه
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من میگیرد
...
در رقص عظيم تو
به شكوهمندي
ني لبكي مي نوازند،
و ترانه رگ هايت
آفتاب هميشه را طالع مي كند
بگذار چنان از خواب بر آيم
كه كوچه هاي شهر
حضور مرا دريابند
دستانت آشتي است
ودوستاني كه ياري مي دهند
تا دشمني
از ياد برده شود
پيشانيت آيينه اي بلند است
تابناك و بلند،
كه خواهران هفتگانه در آن مي نگرند
تا به زيبايي خويش دست يابند
دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند
تابستان از كدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب ها را گوارا تر كند؟
تا آ يينه پديدار آئي
عمري دراز در آ نگريستم
من بركه ها ودريا ها را گريستم
اي پري وار درقالب آدمي
كه پيكرت جزدر خلواره ناراستي نمي سوزد!
حضور بهشتي است
كه گريز از جهنم را توجيه مي كند،
دريائي كه مرا در خود غرق مي كند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپيده دم با دستهايت بيدارمي شود
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو ، که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این دو گل خوشبوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نميزند
يكي زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذر گهي است پرستم كه اندر او به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
دل خراب من دگر خرابتر نمي شود
كه خنجر غمت ازين خرابتر نمي زند
چه چشم پاسخ است ازين دريچه هاي بسته ات؟
برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمي زند!
نه سايه دارم و نه بر، بيفكنندم و سزاست
وگرنه بر درخت تر كسي تبر نمي زند
" دلي دارم خريدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسي بافتم بر قامت دل
زپود محنت و تار محبت"
بيا ! توفانيم امشب دوباره
کمي بارانيم امشب دوباره
دوباره آسمانم بي قرار است
هواي ابريم گرد و غبار است
دوباره عاشقي ها يادم آمد
صفاي نام مولا يادم آمد
بيا ساقي که درويشيم ما هم
خدا جوي و علي کيشيم ما هم
دل و جانت قلندر ! صيقلي باد
هميشه فکر و ذکرت يا علي باد
دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما
تو ای پایان تنهاییی پناه آخر من باش
تو این شب مرگی پاییز بهار آخر من باش
بذار با مشرق چشمات شبم روشن ترین باشه
می خوام آیینه ی خونه با چشمات همنشین باشه.....
چون غمگینمنقل قول:
همکار شعرات بد غمگین میزنه!!