غروب چه تماشائيست
و صدايي که نهانيست
اين جا همه چيز هست
حرف هاي خودماني ست
*
يک پرنده در قفس هست
بغض و فريادو نفس هست
خواهشي در قعر زندان
آرزوهايي عبث هست
*
بوي باران، بوي باران
نقطه هاي سرد پايان
يک نگاه عاشقانه
در وداع سخت ياران
*
يک اميد سردو خاموش
ساعت بي حسّ و بي هوش
انتظار و سنگ و ديوار
رفته ام از خود فراموش
*
گريه و تنهايي و خواب
عکس تو در حجم يک قاب
ضربه هاي قلب بي تاب
باز هم آئينه و آب
*
خاطرات رو سپيدت
عطر دستان نجيبت
يک سبد بر روي ميزم
از شکوفه هاي سيبت
*
باز هم تکرارو تکرار
زندگي مرغي گرفتار
پنجره همپاي مهتاب
نور مي پاشد به ديوار
*
شمع مي سوزد ز هجرت
دل اسير فکرو ذکرت
گل به گلدان سر فرو برد
خم شده از بار عشقت
*
تو پرنده اي غريبي
تو سکوتي آهنيني
جاي تو اما چه خالي
در غروبي اينچنيني