ياقوت ناب و آب فسرده است جام مي
آب طرب روان کن و ياقوت ناب خواه
Printable View
ياقوت ناب و آب فسرده است جام مي
آب طرب روان کن و ياقوت ناب خواه
هاي و هوي ما بهر چيست در جهان؟
آه و اوه ماه بهر چيست در غفا؟
كز بلبلي شاخكي پريد از دوجا
كين عمل ما بهر چيست در عذا؟
شعري از خودم ... آخرش شاعر شدم ... :دي
البته هنوز مونده تا شعر بگم ... الان دارم شِر مي گم نه؟؟
از وی همه مستی و غرورست و تکبر
وز ما همه بیچارگی و نیازست
رازی که به غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است.
تو چنان کردی با دل غم زده ام
گر بخواهم بگرزیم نیست چاره ام
راهی یابید ای دوستان غم زه
دوست این زخم کجا بر پیکر زده
eee ... من چرا شعر می گم همینطوری الکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد
که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگ بخشایش کجا آید به جوش
مولوی
شادم از بيکسي خود که اگر کشته شوم
نکند کس طلب خون من از قاتل من
کاشانی
نظر کن در این موی باریک سر
که باریک بینند اهل نظر
چو تنهاست از رشته ای کمترست
چو پر شد ز زنجیر محکم تر است.
سعدی
تا نپاشي تخم طاعت، دخل عيش
برنگيري، رنج بين و گنج ياب
چشمهي حيوان به تاريکي درست
لل اندر بحر و گنج اندر خراب
سعدی
بسازيد و از داد باشيد شاد
تن آسان و از کين مگيريد ياد
مهان جهان آفرين خواندند
ورا شهريار زمين خواندند
فردوسی