هی فلانی!
........می دانی؟!
می گویند
رسم زندگی چنین است :
می آیند ... می مانند ...
عادتت می دهند ... و می روند ...
و تو در خود می مانی
........ و تو تنها می مانی!
........ راستی! نگفتی!
آیا رسم تو نیز چنین است؟!
........ مثل همه ی فلانی ها ؟!
Printable View
هی فلانی!
........می دانی؟!
می گویند
رسم زندگی چنین است :
می آیند ... می مانند ...
عادتت می دهند ... و می روند ...
و تو در خود می مانی
........ و تو تنها می مانی!
........ راستی! نگفتی!
آیا رسم تو نیز چنین است؟!
........ مثل همه ی فلانی ها ؟!
چقـــــدر تـلـخ
لبهایت طعـــــم سیــگار میداد و میدانــستم تو سیـــگار نمیکشـــی......
پس از توفان
پس از تندر
پس از باران،
گل آرامش آوازی به رنگ چشمان روشنت دارد
نسیمی کز فراز باغ می آید،
چه خوش بوی تنت دارد
من اینک در خیال خویش،
خواب خوب می بینم
...
تو می آیی و از باغ تنت صد بوسه می چینم!
پشت قبرم گلدانی بی گل،
جای عکسم آینه بگذارید،
هر رهگذری خواهد فهمید آخر روزی،
جای او هم،این جا خواهد بود
کفشــهایم را دوســتـــــ نــدارم
.
.
تا از روی عــادتــــ
.
.
و بدون احســاس
.
.
هر روز محــبــتــــ را
.
.
زیر پاهایـــم له کنـــم
.
.
ترجــیــح می دهــم
.
.
پابرهنــه باشــم .:20:
۱،۲،۳
امتحان می کنیم
درد و رنج را
و به نظاره می نشینیم
لبخند را...
نقل قول:
کفشــهایم را دوســتـــــ نــدارم
.
.
تا از روی عــادتــــ
.
.
و بدون احســاس
.
.
هر روز محــبــتــــ را
.
.
زیر پاهایـــم له کنـــم
.
.
ترجــیــح می دهــم
.
.
پابرهنــه باشــم .
شعر ندارم ولی یه متن معرکه دارم(پستمو پاک نکنین مرسی)
دلبسته ي کفشهایم بودم. کفش هايي که يادگار سال هاي نو جواني ام بودند
دلم نمي آمد دورشان بيندازم .هنوز همان ها را مي پوشيدم
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را مي زدند
قدم از قدم اگر بر مي داشتم زخمی تازه نصیبم مي شد
سعي مي کردم کمتر راه بروم زيرا که رفتن دردناک بود
================================
مي نشستم و زانوهایم را بغل مي گرفتم
و مي گفتم:چقدر همه چیز دردناک است
چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنيایم
مي نشستم و می گفتم : زندگیم بوي ملالت مي دهد و تکرار
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
==============================
.می نشستم و می گفتم:خوشبختي تنها يک دروغ قديمي است
می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم
قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
=========================
......... پارسايي از کنارم رد شد
عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت
مرا که ديد لبخندي زد و گفت: خوشبختي دروغ نيست
اما شايد تو خوشبخت نشوي زيرا خوشبختي خطر کردن است
و زيباترين خطر..... از دست دادن
==============
تا تو به اين کفش هاي تنگ آويخته اي ....برایت دنيا کوچک است و زندگي ملال آور
.جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده اي
==============
رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم
اگر راست مي گويي پس خودت چرا کفش تازه به پا نمي کني تا پا برهنه نباشي؟
==============
پارسا فروتنانه خنديد و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود
که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و
پس هر بار دانستم که قدري بزرگتر شده ام
==============
هزاران جاده را پيمودم و هزارها پاي افزار را دور انداختم
تا فهميدم بزرگ شدن بهايي دارد که بايد آن را پرداخت
حالا دیگر هيچ کفشی اندازه ي من نيست
======
وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
------------------
سر تا پاي خودم را كه خلاصه ميكنم، ميشوم قد يك كف دست خاك
كه ممكن بود يك تكه آجر باشد توي ديوار يك خانه
يا يك قلوه سنگ روي شانه يك كوه
يا مشتي سنگريزه، تهته اقيانوس؛
يا حتي خاك يك گلدان باشد؛ خاك همين گلدان پشت پنجره
يك كف دست خاك ممكن است هيچ وقت
هيچ اسمي نداشته باشد و تا هميشه، خاك باقي بماند، فقط خاك
اما حالا يك كف دست خاك وجود دارد كه خدا به او اجازه داده نفس بكشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان داشته باشد.
يك مشت خاك كه اجازه دارد عاشق بشود،
انتخاب كند، عوض بشود، تغيير كند
واي، خداي بزرگ! من چقدر خوشبختم. من همان خاك انتخاب شده هستم
همان خاكي كه با بقيه خاكها فرق ميكند
من آن خاكي هستم كه خدا از نفسش در آن دميده
من آن خاك قيمتيام
که می خواهم تغییر کنم......... انتخاب کنم
وای بر من اگر همین طور خاك باقي بمانم
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم..
بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
ميروم تا دل غمگین ترا ساز کنم/دل غمگین ترا ز غصه ام باز کنم
ميروم با همه غصه و تنهایی خود/غم تنهایی خود به عالم آواز کنم
بودنم درد و غمی بود ترا/ميروم که نازنینم دل تو ناز کنم
هر چه گفتم همه از دوری و هجران تو بود/ميروم که غصه خود به خدا راز کنم. . . ...
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود !
باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است
باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است
در سکوت چشم دوختن به جاده های دور
باز انتظار عادت کسی که عاشق است
دستهای التماس ما گشوده پس کجاست؟
دستهای با محبّت کسی که عاشق است
باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست
از زبان تو حکایت کسی که عاشق است
من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش
مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است
بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست
خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است
شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند
عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است
منتظر نایستید٬نوبت شما که نیست
نوبت من است٬نوبت کسی که عاشق است
"زیبا طاهریان"