آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته ام...
Printable View
آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته ام...
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
و همین ساده ترین قصه یک انسان استتو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی....
می ترسم از هر چه بی تو بودن است
بی یاد تو به یاد بودن است
می ترسم از خنده های روی لبم
کان بی لطف تو شاد بودن است
از خودم بود
همیشه بودم و یک بار......فقط یکبار نبودم
راستی چقدر بی وفا بودی
که چنین زود.....
به نبودم عادت کردی
از خودم بود
دلم را شکستی چه ساده
آمدی سخت و رفتی ز قلبم چه ساده
شعر ناتمامم را برایت خواندم
تو گفتی: عشق این است ....چه سخت و چه ساده....
از خودم بود
به دل جنگل تاریک پناه می برم
از چراغانی
شهر بی دل…
این بارانی که می بینی
باران نیست که
کابوسی ست،
بس خیس
بس که تکرار میشود این صحنه ی صامتِ بارانیِ رفتنت
تا پلک هام گرم می شود
به هیچ کس نگفته ام
که برای همیشه ترکم کرده ای
هنوز در جمع با حرارت از تو حرف می زنم
مثل قدیم روزنامه های صبحم براه است
امادیگر نه مجوز کتا ب ها
نه لغو مجوزها
هیچ چیز توجهم را جلب نمی کند
آغشته ی سیاست شده ام
دربدر نامزدی که
اعتبار رفته را به گذرنامه ام بازگرداند
...
که نیست
معجونی ست مردافکن
آفتاب خرداد و دوری تو
که زمین گیرم می کند در این خیابان بهارستان
در سایه ی مجسمه ی مدرس می نشینم
و به کشوری فکر میکنم
که تو در شناوری پرچمش عکس گرفته ای
برق چشمانت
مرا گرفت
نگاه تو رساناست!
سر به هوا نبودم
پیش از آنكه
ماه
تو را به ياد من آورد