منظورش 2 بوده؟ مطمئنی؟نقل قول:
Printable View
منظورش 2 بوده؟ مطمئنی؟نقل قول:
آره :27:نقل قول:
این میتونی ببینی!!!
کد:http://forum.p30world.com/showpost.php?p=3006554&postcount=1682
سلام :31:
امروز تو کلاس بودیم معلممون میخواست مثال بزنه به برج پیزا گفت : مثل برج پیتزا :16: :31:
یه مستخدم داریم سیبیلش ( :31: ) خیلی کلفته بعد داشت رد میشد اومد در کلاس ما روش اونور بود یکی از بچه ها گفت نگا سیبیلاش اندازه دم خر بلنده بعد مستخدمه فهمید چند تا چی بهش گفت بهد رفت ما هم کلی خندیدیم :31:
لازم به ذکره که تو زبون ایتالیایی همون پیتزا تلفظ می شه ، یعنی درستش اینه .نقل قول:
ولی همیشه میگن پیزا ، الآن خود ایتالیایی ها هم میگن پیزا :31:
مجتبی جان دلبندم اون پیتزا خوراکی هست :31:نقل قول:
خب اگه میگن پس چرا دیگه انتقاد میکنی آقا ما قبول داریم اطلاعات عمومیت بالا هست :دی
نمیدونم ولی اینو میدونم خارجی ها به پیتزا میگن پیزا....نقل قول:
اینم یه سری از کارای مجتبی :دی
پارسال تابستون یادمه هر روز صبح ساعت 7 پا میشد کلی پیاده میرفت تا یه سوپرمارکت یه دونه تخم مرغ میخرید میاورد صبحانه میخورد. هر روز صبح کارش این بود. ساعت کوک میکرد 7 پا میشد میرفت یه دونه تخم مرغ میخرید. بعضی وقتها من صبح پا میشدم میومدم بیرون میدیدم مجتبی داره از دور میاد با یه نایلون فریزر دستش و یه دونه تخم مرغ توش نایلون رو هم عین تسبیح دور دستش میچرخوند. نمیدونم چه صیغه ای بود یه دفعه یه جعبه تخم مرغ نمیخرید بزاره خونه هر روز بخوره :دی آهان راستی جمعه ها علاوه بر تخم مرغ یه دونه گوجه فرنگی هم از میوه فروشی کنار سوپرمارکت دودر میکرد که مثلا جمعه ها املت بخوره.
یکی دیگه هم اینه که برادرش خیلی کله گنده س. بهش گفته بود تو فقط دیپلم بگیر من بهترین کار رو برات ردیف میکنم خدمت هم کفالت مادرشو میگرفت براش .... ولی این مجتبی دیپلم که نتونست بگیره هیچی از مدرسه اخراجم شد. جریان اخراجش هم این بود که سه ماه پشت سر هم دیر میرفت. ساعت 9 از خواب پا میشد میرفت مدرسه. هر چی هم مدیر و ناظم تعهد گرفتن ازش درست نشد. تا اینکه یه روز مدیر زنگ تفریح بچه ها رو به صف کرد محتبی رو آورد جلو پرونده شو داد دستش جلو همه بچه ها گفت آقا مجتبی حالا میتونی بری تا آخر عمرت بخوابی... الان فکر کنم شبانه میره....
و آخری هم که دیگه ته خنده س :دی یه موتور براوو درب و داغون خریده بود یه مدت... یادمه ماه رمضون بود. هر شب پا میشد سحری میخورد بعد صبح که از خواب بلند میشد. باک موتور رو پر میکرد بنزین. راه میفتاد 20 30 کیلومتر از شهر دور میشد میرسید به شهر بعدی یه دور دور میدونش میزد دوباره برمیگشت... موقع ظهر می رسید ناهارشو میخورد :دی مثلا میخواست روزه نگیره اینجوری کفاره هم نداشته باشه :دی
راستی فکر نکنید دیوانه بود یا مثلا عقب مونده بود. اتفاقا یه پسر خوشگل و خوش تیپی هم بود. خیلی هم با مرام بود. فقط یه کارای عجیب غریبی میکرد. یه بار مرغ یکی از همسایه ها رو دزدید برد پشت خونه شون سرشو برد کباب کرد خورد :دی
بابا اومدم پست بدم نمی دونستم چی بنویسم اظهار فضل کردم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
من هر گونه تشابه اسمی رو با این مجتبای شما انکار می کنم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
ولی من این تشابه اسمی را کاملا تایید میکنمنقل قول:
من هر گونه تشابه اسمی رو با این مجتبای شما انکار می کنم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقل قول:
اینم یه سری از کارای مجتبی :دی
پارسال تابستون یادمه هر روز صبح ساعت 7 پا میشد کلی پیاده میرفت تا یه سوپرمارکت یه دونه تخم مرغ میخرید میاورد صبحانه میخورد. هر روز صبح کارش این بود. ساعت کوک میکرد 7 پا میشد میرفت یه دونه تخم مرغ میخرید. بعضی وقتها من صبح پا میشدم میومدم بیرون میدیدم مجتبی داره از دور میاد با یه نایلون فریزر دستش و یه دونه تخم مرغ توش نایلون رو هم عین تسبیح دور دستش میچرخوند. نمیدونم چه صیغه ای بود یه دفعه یه جعبه تخم مرغ نمیخرید بزاره خونه هر روز بخوره :دی آهان راستی جمعه ها علاوه بر تخم مرغ یه دونه گوجه فرنگی هم از میوه فروشی کنار سوپرمارکت دودر میکرد که مثلا جمعه ها املت بخوره.
یکی دیگه هم اینه که برادرش خیلی کله گنده س. بهش گفته بود تو فقط دیپلم بگیر من بهترین کار رو برات ردیف میکنم خدمت هم کفالت مادرشو میگرفت براش .... ولی این مجتبی دیپلم که نتونست بگیره هیچی از مدرسه اخراجم شد. جریان اخراجش هم این بود که سه ماه پشت سر هم دیر میرفت. ساعت 9 از خواب پا میشد میرفت مدرسه. هر چی هم مدیر و ناظم تعهد گرفتن ازش درست نشد. تا اینکه یه روز مدیر زنگ تفریح بچه ها رو به صف کرد محتبی رو آورد جلو پرونده شو داد دستش جلو همه بچه ها گفت آقا مجتبی حالا میتونی بری تا آخر عمرت بخوابی... الان فکر کنم شبانه میره....
و آخری هم که دیگه ته خنده س :دی یه موتور براوو درب و داغون خریده بود یه مدت... یادمه ماه رمضون بود. هر شب پا میشد سحری میخورد بعد صبح که از خواب بلند میشد. باک موتور رو پر میکرد بنزین. راه میفتاد 20 30 کیلومتر از شهر دور میشد میرسید به شهر بعدی یه دور دور میدونش میزد دوباره برمیگشت... موقع ظهر می رسید ناهارشو میخورد :دی مثلا میخواست روزه نگیره اینجوری کفاره هم نداشته باشه :دی_________________
دمت گرم چه با حاله این پسر
مگه الان نیست که می گی بودنقل قول:
راستی فکر نکنید دیوانه بود یا مثلا عقب مونده بود. اتفاقا یه پسر خوشگل و خوش تیپی هم بود. خیلی هم با مرام بود. فقط یه کارای عجیب غریبی میکرد. یه بار مرغ یکی از همسایه ها رو دزدید برد پشت خونه شون سرشو برد کباب کرد خورد :دی _
این جور سوژه ای تو محل داشته باشی پیر نمی شی
این هم یه قضیه داره اسمش یادم رفته :14:نقل قول:
و آخری هم که دیگه ته خنده س :دی یه موتور براوو درب و داغون خریده بود یه مدت... یادمه ماه رمضون بود. هر شب پا میشد سحری میخورد بعد صبح که از خواب بلند میشد. باک موتور رو پر میکرد بنزین. راه میفتاد 20 30 کیلومتر از شهر دور میشد میرسید به شهر بعدی یه دور دور میدونش میزد دوباره برمیگشت... موقع ظهر می رسید ناهارشو میخورد :دی مثلا میخواست روزه نگیره اینجوری کفاره هم نداشته باشه :دی
ولی در کل باحاله :31: