تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
Printable View
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
تابو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می زنم
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست
طالب لعل و گهر نیست و گرنه خورشید
همچمان در عمل معدن و کان است که بود
در مشاعره ت = ط
دورم به صورت از در دولتسرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
من این دلق ملمّع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد
:31:
دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که بَرَد باد غبارَم
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
ناوك غمزه بیار و رسن زلف كه من
جنگها با دل مجروح بلاكش دارم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم میدهند میرویم