-
نيروهاي تاريكي در حقيقت انرژيهاي قدرتمندي هستند كه در تلاش ميباشند تا انسان را در محدودهء ساختارهاي كهنه و فرسوده و عادات روزمره زندگي متوقف سازند، آنها نيروهاي محافظت از جاذبهء ماده و پديده هاي شكلي و هرآنچه ميباشند كه بصورت منقبض در سه قلمروي هستي وجود دارد. در نتيجه بطور عمدي مانع از جريان يافتن هرآنچه كه داراي نيروي حياتبخش و جديد ميباشد؛ ميشوند. آنها مانع از ادراك آگاهي عصر جديد در نوع بشر ميشوند؛ و تلاش ميكنند تا آدمي هرآنچه را كه به آن عادت كرده است، حفظ كند و با انرژي آگاهي و شعورهاي نوين، مقابله نمايد؛ آنها بر نيروي بصيرت انسان، پرده اي ميكشند و آدمي را در برابر نيروي عشق و معرفت كور ميسازند و درنتيجه به آتش نفرت، خشم ، شرارت و تفرقه در نوع بشر دامن ميزنند. اين نيروها تا جايي كه به انسانهاي هوشمند سياره مربوط ميشود، خود را در پوشش كلمات زيبا پنهان ميكنند اما شاگردان را به سمت نفرت و تفرقه هدايت مينمايند و در واقع آن بذرهاي نفرت و حسادتي را كه به حالت كمون در نهاد هر انساني وجود دارد، بر مي انگيزند. نيروهاي تاريكي مانع از حركت انسان در مسير تعالي ميشوند.
شاگردان طريق باطني بايد بدون ترديد در روند تعالي خود، با موجوديت اين نيروها آشنا شوند اما در ضمن بايد بدانند و آگاه باشند كه كاري از دست آنها چه بطور فردي و يا چه بطور جمعي در جهت اينكه مركز توجه اين نيروها نباشند، بر نمي آيد ـ به تعبيري ديگر، هر انساني كه در مسير حقيقي خدمت قرار ميگيرد، ميتواند مركز توجه نيروهاي تاريكي و يا عاملي جهت گسترش نيروي نفرت، تفرقه، ترس و منيت باشد.
كسانيكه بطور مستقيم با مركز نظام هاي باطني در ارتباط هستند، با اين نيروها دست و پنجه نرم خواهند كرد اما اگر مسير فكري و شكلهاي فكري دروني خود را به سمت گسترش نيروي عشق و تعمق بر اصل وحدت و يگانگي هدايت كنند، كاري بسيار عظيم در جهت تسليم نمودن نيروهاي تاريكي انجام داده اند.
يكي از تعمق هايي كه ميتوانيم بصورت سروده ادا نماييم، تعمق زير است. توصيه ميشود، اين تعمق را هر روز از صميم قلب خود و با هشياري نسبت به معناي دروني آن ، ادا نمائيد. خود را بگونه اي تربيت كنيد تا در ساعت خاصي از روز، بطور مستمر وارد معناي باطني نهفته در اين تعمق شويد.
اگه دوست داشتید ادامه داشته باشه بگید تا تعمق کبیر رو بزارم
-
استاد گفت: گروهي از سخنوران پيدا ميشوند كه با سخنان خوشآيند و دلچسب، معاني حقيقي مطلب را فاسد ميكنند و مانع نفوذ و تاثير سخنان دانشمندان واقعي ميشوند. از اينرو در مصاحبت و مجالست با دانشمندان بزرگ نبايد خود را به جزئيات مشغول ساخت و سخنان ايشان را مو شكافي كرد. اين كار بس افكار و نقشه ها و مقاصد بزرگ را ضايع ميسازد.
استاد گفت: كسب فضيلت وظيفه اساسي هر آدمي است، در اين وظيفه دانشجو ميتواند و حق دارد كه از آموزگار خود هم جلوتر برود و زودتر به مقصد برسد.
استاد گفت: در ياد دادن و آموختن افراد ملت، فرقي در ميان طبقات مختلف نبايد گذاشته شود، يعني تعليم و تربيت بايد شامل عموم افراد ملت باشد و به يك طبقه و يا نژاد منحصر نشود.
استاد گفت: كسي كه در ياد دادن ديگران سخنان خود را چنان برگزيند و بكار برد كه گفتههاي او به آساني فهميده شود و هيچ جاي اشتباه و سهو باقي نماند، بمقصد خود خواهد رسيد.
تزيهزيا گفت: كسي كه هر روز نفس خود را تفتيش و وارسي ميكند ميفهمد كه چه نواقصي در دانستيهاي خود دارد و چگونه بايد آنها را تكميل كند، از اينرو پيوسته در آموختن كوشش مينمايد و اقلا" هر ماه يكبار ميانديشد كه تا چه درجه پيشرفت كرده است. چنين شخصي را ميتوان صاحب هنر ياد گرفتن ناميد.
تزيهزيا گفت: مامور حكومت همين كه وقت پيدا كند، بايد معلومات تازه ياد بگيرد و كسي كه معلومات بسيار آموخته است، در هر فرصتي كه بدست بياورد بايد خدمتي در اداره حكو.مت بعهده بگيرد.
تزيچيانك پرسيد: آيا ممكن است كه كسي تاريخ تمدن را تا ده قرن پيش بداند و بشناسد؟
استاد گفت: پايه خاندان ين بر روي اخلاق و آداب خاندان «هزيا» گذاشته شده است، آنچه را اين خاندان نخستين فرا گرفته و چيزهايي كه خود بدان افزوده است، ميتوان دانست. خاندان سلطنتي چو براساس سلطنت خاندان ين بنا شده است و آنچه را خاندان چو فرا گرفته و بر آن افزوده است ميتوان دانست. يك خاندان ديگر ممكن است تمدن خاندان چو را پيروي كند و پيش ببرد. اينكه آيا اينكار صد قرن طول خواهد كشيد يا نه، آنرا هم ميتوان دانست.
استاد گفت: معلومات كهنه را بكار بردن و از روي آن معلومات تازهاي بدست آوردن از اصول عمده آموزش است. هر كه اينكار را بجا بياورد او را ميتوان آموزگار ناميد.
استاد گفت: من آنچه را كه فرا گرفتهام و براي شما نقل كرده بيانكه چيزي از خود بدان بيفزايم. من نسبت به پيران دانا صادق بودم و آنان را دوست ميداشتم. تصور ميكنم كه پير ما «ينگ» نيز بهمين ترتيب اين عمل را مانند من انجام ميداد. من با خاموشي تمام همه آنچه را كه بمن گفته شد گوش دادم و بقلم در آوردم.
استاد گفت: من از ياد دادن آنچه ياد گرفته بودم هرگز خسته نشدم. اين يگانه خدمت ناچيزي است كه من آنرا بخود نسبت ميتوانم داد.
استاد گفت: چند انديشه مرا غمناك ميسازد، يكي آنكه من در اصلاح نفس يا طبيعت خود مسامحه كرده و آموختن را بكمال نرسانده باشم، دوم آنكه از وجود مردان دادگر آگاه شده باشم و در جستجوي آنان بر نيامده باشم، سوم آنكه از وجود مردان بد با خبر شده باشم ليكن نتوانسته باشم آنان را براه راست باز آرم
استاد گفت: ممكن است مردمي پيدا شوند كه بدون دانش بخوبي زندگي كنند اما من از اينگونه مردم نيستم. بسيار شنيدن و جستجو كردن آنچه پسنديده است و عمل كردن بدانها بسيار ديدن و آنچه را كه ديده شد، براستي پذيرفتن، اين كوچكترين قسمتي است از اين دو نوع دانستنيها.
استاد گفت: من از آن كساني نيستم كه دانش مادرزاد دارند. من بطور ساده كسي هستم كه دوره باستان مملكت خودش را دوست ميدارد و خود را با پشتكاري تمام به آن مشغول ميسازد.
استاد تزونگ: (بزرگترين مريد كنفسيوس كه پس از وفات استاد مجمع پيروان او را بعهده گرفت) گفت: من هر روز در سه مورد نفس خود را امتحان ميكنم:
1- در اينكه آيا وقتي بديگران ميانديشم از ته دل است يا نه؟
2- آيا زماني كه با دوستان مصاحبت ميكنم رفتار من با سخنانم مطابقت دارد يا نه؟
3- آيا آنچه را كه ياد ميدهم قبلا" در باره آن تمرين و آزمايش كردهام يا نه؟
استاد تزونگ گفت : من هر روز در باره سه چيز خود را مورد امتحان قرار ميدهم:
1- آيا كارهايي را كه بعهده گرفتهام از روي وجدان بجا ميآورم يا نه؟
2- آيا در دوستي با ديگران بسخنان خود عمل ميكنم يا نه؟
3- آيا چيزهايي را كه بديگران ياد داده ام خود از آنها پيروي كردهام يا نه؟
استاد گفت: برخي ميتوانند « ين هوي » شاگرد مقلد را بي بهره از فهم و ادراك مستقل بشمارند. وقتي كه من با وي گفتگو ميكنم او با كمال سكوت گوش ميدهد و هرگز اعتراض نميكند و چيزهاي تازه نميپرسد، اما وقتي كه حال او را در نظر ميآورم ميبينم كه پس از شنيدن تعليمات، آنچه را كه شنيده است چندان تكرار و تعمق ميكند كه بالاخره به كنه آن ميرسد و آنرا كاملا" ميفهمد و ياد ميگيرد.
استاد گفت: اگر ميخواهي كسي را بخوبي بشناسي، ببين او چه ميكند و بعد تحقيق كن چه چيز او را بدان كار واداشته است. يعني علت و مسبب اصلي آن كار چيست و سپس دقت كن كه او با چه چيزها خوشحال و شاد ميشود. آيا با اين تحقيقات حقيقت آن شخص براي تو پنهان ميماند؟ هرگز حقيقت آن شخص براي تو پنهان نميماند.
استاد گفت: احكام و قوانين را فرا گفتن و درباره آنها فكر نكردن هيچ ارزشي ندارد در فكر كردن و ياد نگرفتن يعني عمل نكردن نيز مرد را خسته و ناتوان ميسازد.
استاد گفت: بر ضد عقايد و افكار باطل جنگيدن جز زيان و خسارت ثمري ديگر ندارد.
استاد به مريد «يو» گفت: ميخواهي كه معني حقيقي دانش را بتو ياد بدهم، آنچه را مرد ميداند بايد دانسته انگارد و آنچه را كه نمي داند بندانستن آن بايد يقين كند.
استاد گفت: در هر دهي كه ده خانواده دارد بطور يقين چند نفر ميتوان يافت كه در راستگويي و درستكاري با من برابر باشند. ليكن دشوار ميتوانند در شوق آموختن با من برابر بشوند.
-
استاد گفت:مردي كه داراي عزم نيرومند و اخلاقي متين است، هرگز فضيلت اخلاقي خود را فداي هوسهاي زندگي نمي كند. آري مرداني درين جهان. زندگي كرده اند كه براي تكميل و حفظ فضايل اخلاقي جسم و جان خود را فدا ساخته اند.
استاد گفت:مرد آزاده درين جهان درباره هر چيز ميل قطعي، بي حد و يا كراهت و نفرت قطعي بي حد ندارد. همواره طرفدار راستي و نيكي است.
براي كمال و تاييد مدام اعتبار خود، همواره به ديگران نيازمنديم.صميميت راستين تنها در صورتي نيرويي مثبت است كه آميزه قدرتها و نيروهاي شخص با ديگرانسانهاي بالغ،و به منظور رشد و كمال مدام هر يك از آنها باشد. همه بايد بكوشند از بعضي از استقلال طلبهايي خود چشم بپوشند.
اصولا از طريق همدمي مدام است كه مي توان به دنياي بي همتاي ديگري راه يافت و بازتاب صادقانه جهان خود را يافت.
نظام معرفت، خودپرستي را ريشه همه، ناهماهنگي ها و علت العلل رنج انسان مي داند. از اين رو آدمي بايد بكوشد كه بي من شود، چون خواسته هاي من از ميان برود. از كشمكشهاي درون نيز مي رهد.
استاد معرفت مي گويد: انسانهاي داراي كنش كامل چندان خواستهايي ندارند و دلبسته آدميان و اشيا نيستند. بر اساس حرمتي كه خود براي خويشتن قائلند زندگي مي كنند، نه بر اساس احترام ديگران نسبت به خويشتن و براي سادگي طبيعي و زيستي خود انگيخته مي كوشند و خود را از تصنع و وسواس مي رهانند.
انسان كامل معتقد است كه حق طبيعي و نيكويي، فطري است. پس ميكوشد طبيعي زندگي كند و در كشمكش، آرامش بپرورد و در جدايي، يگانگي و در آشفتگي و اغتشاش عشق و تعالي را.
انساني كه پايبند آئيني درست است، به زندگي با منزلت و اقتدار فطري عظيم و امكاناتي نامحدود مي نگرد.
درست آئينان، مخلوقاتي مسئول و پرهيزگار با حرمتي ژرف براي حيات و معنويتي سترگ آنان طلب مي كنند كه چون تجلي مدام خدا زندگي كنند. براي حرمت و حكمت احترامي ژرف قائلند، به عظمت و نيكي سرشت فطري خود اعتقاد دارند، با عرفان آسوده اند و زندگي را به دو صورت مي بينند: رمز ورازي توجيه ناپذير و واقعيتي كه بر آن تسلطي ارادي دارند و در عمل مي توانند آن را كشف كنند.
انسانهاي داراي كنش كامل، رنج عاطفي را به صورت واقعيت چاره ناپذير زندگي مي پذيرند.
در واقع، آن را انگيزه اي ضروري براي دگرگوني مي دانند. اين بدان معنا نيست كه رنج را مي جويند يا منفعلانه در انتظار آزار مي مانند.
آنها در مي يابند كه رنج لزوما به معناي ناآسودگي نيست و مي تواند به صورت نيروييي مثبت براي رشد و كمال آدميتشان به كار گرفته شود.
زندگي بي رنج - البته اگر چنين حياتي ميسر مي بود. فقط مي تواند بخشي از زندگي باشد. زيرا رنج و شادي لازم و ملزوم يكديگرند . گاه متكي به يكديگر و در مواقعي خاص حاصل يكديگر.
انسانهاي داراي كنش كامل، از نياز خود به ديگران آگاهند. نياز به عشق يا صميميت محدودشان كرده است. و آنها عشق و صميميت را فرصتي ويژه براي رشد و كمال مي دانند. آگاهند كه هيچگاه نمي توان صاحب انساني ديگر شد، و همچنين نمي خواهند كه به تصاحب در آيند. عشق و صميميت پخته، از هرگونه چشمداشت فارغ است.
جوينده بايد بداند كه ظرفيت آگاهي او در صورتي افزايش مي يابد كه اشتياق او براي حقيقت افزايش پيدا كند. در نتيجه بواسطه همين تلاشهاي خود آگاهانه است كه مي تواند به جاي اينكه در مسير معرفت به موجودي منفعل مبدل شود و به صورت موجودي با انگيزش هاي شخصي شكوفا گردد. و وارد ابعاد متعالي و بالاتر معنوي شود.
فضايي كه مي تواند به جاي تجربه پديده هاي ميرا و محدود پديده هاي ناميرا و نامحدود را تجربه كند.
تنها بر سطح صاف و بدون امواج ذهني آرام است كه مجموعه الهامات و دريافتها عوالم نامحسوس، فضايي جهت تجلي در عوالم محسوس پيدا خواهند نمود. در غيراينصورت بيهوده وقت خود را صرف جستجو بدنبال آن تصاوير الهام بخش و نورهاي شهاب واري مكن كه ميتوانند راه گشاي بسياري از مشكلات كوچك باشند. زيرا اين نورهاي راهنما، تنها در برابر چشمان باطني تو حقيقت را آشكار مي نمايند. در نتيجه تو بايد از منطقه ذهني خود با وسواس بيشتري مراقبت كني و آن را در برابر تاثيرات مضري كه طي روز و هنگام عبور از گذرگاه زمين بسوي تو برانگيخته مي شوند، محافظت نمايي.
شنيدم كه حكيمي دانا روزي چنين گفت: "هرگاه در جمع انسانها مي روم و به منزلگاه خود باز مي گردم از انسان بودن من كاسته مي شود".
بهتر آن است كه آدمي بيش از آنچه بايد به زبان راند سخن نگويد و سكوت اختيار كند.
بهتر آن است در منزل بماني تا اينكه به جمع آدميان بروي و از خود غافل باشي.
بنابراين هر آن كس كه خواستار زندگي باطني و معنوي مي باشد، لازم است مستغرق در تعمق باشد تا با بزرگان باطني عوالم معنا محشور گردد.
-
با سلام مجدد به دوستان
ببخشید مطالب زیاد شد اما گفتم تاپیک پر بارتر بشه
شاد باشید
-
ممنون از زحمت های خوبی که متقبل می شی mercedes جان...
امیدوارم روزی جبران کنیم.
موفق باشی.
-
سلام
خواهش مي كنم كاري انجام ندادم
كم پيدا هستيد
-
سلام
اگه دوستان خواستند اين مطلب رو ادامه بديم بفرماييد تا ادامه بديم
شاد باشيد
-
حتما ادامه بدید mercedes جان ، من که خواستار این موضوع هستم...
در مورد نیومدن هم راستش یه مقدار فعلا مشغول هستم. امیدوارم کارام به زودی درست بشه حتما می آم.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
مرسي
اميدوارم موفق باشيد
چشم حتما مطلب جديد تهيه كردم اينجا قرار ميدم
امروز ساعت 4 پارك لاله
شاد باشيد
-
با سلام.از تمام دوستانی که در این بخش زحمت میکشند کمال تشکر را دارم.با سپاس فراوان