سلام کسی راجع به رمانیلدا نوشته ی مرتضی .... نمیدوم
اطلاعاتی داره؟
Printable View
سلام کسی راجع به رمانیلدا نوشته ی مرتضی .... نمیدوم
اطلاعاتی داره؟
دن کامیلو و پسر ناخلف
جوووانی گوارسکی
مرجان رضایی
کتاب در ادامه همان کتاب دنیای کوچک نوشته شده است و با تعدادی دیگر از داستان های دن کامیلو وپپونه را در قالب طنز و به صورت برخورد دو نوع عقیده به تصویر می کشه
به نظرم این کتاب مثل کتاب قبلی فوق العاده جذاب و بامزه بود .
حتما توصیه می کنم که این کتاب را بخونید
کتاب دنیای کوچک را دوستی که خیلی دوسش داشتم به من هدیه داده بود و تجربه لذت بخش خوندن اون باعث شد تا این یکی را هم امتحان کنم
بازي آخر بانو
بلقيس سليماني
كتاب درباره دختري به نام گل بانو است كه در روستايي زندگي مي كند و شرح زندگي و رنج هاي وي .
كتاب بعد از نشرش سر و صداي زيادي به پا كرد . كانديد جايزه شد ، نقدهاي زيادي راجع بهش خوندم خيلي انتقادات هم بهش وارد شده اما من به شخصه واقعا از كتاب خوشم اومد . نمي دونم به نكات مختلف داستان نمي تونم فكر كنم اما يك حس عميق توش بود عميق و غمگين . بدون اينكه بخواي و با اصرار وارد زندگي كسي بشي عاشقش بشي و بعد يك روز كه نشستي و انتظار هيچ چيز را نداري يك روز معمولي مثل روزاي ديگه ببيني تمام دنيات ريخته به هم و وقتي منتظري اون فرد بياد و كمكت كنه مي فهمي اون خودش بوده كه همه چيز رو ريخته به هم چون وقتش بوده از زندگيش بري بيرون چون قواعد بازي همه دست اونه وحشتناكه حسه وحشتناكيه وقتي ناراحتي و منتظر كسي كه دوسش داري كم كم متوجه بشي اون خودش باعث همه چيز بوده و نتوني نتوني ديگه ببينيش و بهش چيزي بگي همه حرفات تو دلت مي مونه فرصتي نيست كه ببينيش و اگه ببينيش نمي شناسيش اين همون ادم قبلي نيست حرفاتو گلايه هاتو به كي مي خواي بگي
زوربای یونانی
نیکوس کازانتزاکیس
محمود مصاحب
کازانتزاکیس زمانی که مشغول کار بر روی معدن خود می باشد با مردی ساده و دهاتی به نام زوربا اشنا می شود که بسیار تحت تاثیر شخصیت او قرار می گیرد و این کتاب را با الهام از وی و یاداوری روزهای زندگی در کنار یکدیگر در معدن می نگارد .
زوربا فردی است که فقط لحظه حال برای او مهم است به هیچ اصلی جز زنده بودن ، ازازدی و خوشحالی معتقد نیست . من که خیلی از شخصیتش بدم اومد چون یکی سری از مهم ترین اصول ها در ذهن من وفاداری به عهد ، عشق عمیق و مواردی از این قبیل می باشد که برای زوربا هیچ اهمیتی ندارد . کتاب فلسفه زندگی را از دید زوربا بیان می کند و من چون این فلسف رو دوست نداشتم از کتاب هم خوشم نیومد
مردی با کبوتر
رومن گاری
لیلی گلستان
کتاب در مورد پسری که توی سازمان ملل دست به اعتصاب می زنه . تفسیرهای مختلف روزانه از این عمل وی . مسخره بودن سیاست و صلح جهانی و ارمان سازمان بین الملل و فسیل شدن آرمانها و .....
نمی دونم به نظر من داستان خسته کننده ای بود شاید حرفهای زیادی داشت برای گفتن اما در غالب رمان کششی نداشت بهتر بود داستان کوتاهش می کرد یا مقاله
باید ذائقه ی خوندن همچین کتابهایی رو داشت تا آخرشو خوند..کتاب واقعا خوبیه من 3 ساله که هنوز به آخرش نرسیدم :31:نقل قول:
یلدا ، نوشته میم مودب پور یا همون مرتضی مودب پور ..مثل بقیه ی کتابهاشه اگه یه کتابشو خونده باشی میدونی اینم چه سبکی داره . داستان در مورد ایدزه با جذابیت های داستان های عامه پسند میم مودب پور...البته بیشتر به درد همون دوران نوجونی میخورد :دینقل قول:
یه نکته هست اینجا و اون اینکه فلسفه زوربا جوری هست که به کسی آسیبی نمیرسونه.نقل قول:
او وابستگی ایجاد نمیکنه که بعدا مسئول آن باشه و روش زندگی اش بر مبنای آزادی از هر امر محدود کننده است.
به خاطر همین عناصری مثل وفاداری و عشق عمیق و . برای این روش زندگی مفهومی نداره مگه اینکه او بتونه یه فردی مثل خودشو بیابه. که این همان موضوع پر از شکه که آیا چنین فردی واسه هیچکس پیدا میشه؟
نقل قول:
نمی دونم به نظر من تعداد این افراد خیلی کمه و باید حداقل این قدر مسئولیت داشته باشن که قبل از ورود به زندگی فرد بهش هشدار بدهن و اونا با دروغ پر نکنن چون نمی شه وابسته نشد وقتی شما نوعی به من محبت می کنید و از محبت های من بهره مند می شید در برابر من مسئول هستید . رابطه مال 2 نفر هست این کمال بی انصافس و بی منطقیه فرد هست که خودش را فقط در نظر بگیره و تصمیم گیری کنه به نظر من پس اسیب روحی که طرف مقابل می بینه چی ؟ پس میل و نیازش؟ احساساتی که صرف شما کرده ؟ چی به سر باورها و اعتقاداتش می یاد .............
برای کلانتر صندلی بگذارید
آرش نصیری
مجموعه ای از 70 داستان کوتاه که خوندنش را به همه علاقمندان به مینی مال و داستان کوتاه پیشنهاد می کنم. یکی از مینی های ایشون که در این کتاب چاپ شده است:
تونل
هفته ها بود که کوه را می کندیم . صخره های عظیم را از رو به رویمان بر می داشتیم و از سنگ ها می گذشتیم تا به آن سوی کوه برسیم . آن طرف کوه سرزمین آرزوهایمان بود و برای رسیدن به آن باید دل سخت و سیاه سنگ ها را می شکافتیم . درست در روزی که گفته می شد نصف تونل کنده شده است ، تیغه ی کلنگ یکی از ما به تیغه ی کلنگی از سمت رو به رو برخورد کرد و بعد کوه شکافته شد و عده ای خسته و خاک آلود چون ما پیدا شدند . برای هم راه باز کردیم و از هم گذشتیم . هر یک راهی سرزمین آرزوهایمان بودیم .
بهترین داستانهای کوتاه /آنتون چخوف
گزیده ترجمه و با مقدمه
احمد گلشیری
من به تازگی شروع به خوندن این کتاب کرده ام. گویا این کتاب اولین کتاب از سری بهترین داستانهای کوتاه است که در کتابهای دیگر اثار ارنست همینگوی و گابریل گارسیا مارکز و .... هست.
من تا حالا زیاد داستان کوتاه نخونده بودم هر چند خودم سعی می کنم بنویسم ولی ازاین کتاب خیلی لذت بردم.