شمع شبهاي سيه بودي و لبخند زنان
با نسيم دم اسحار هم آغوش شدي
.
.
شهريارا به جگر نيش زند تشنگيم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدي
Printable View
شمع شبهاي سيه بودي و لبخند زنان
با نسيم دم اسحار هم آغوش شدي
.
.
شهريارا به جگر نيش زند تشنگيم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدي
یک روز نسیم خوش خبر می آید
بس مژده به هر کوی و گذر می آید
عطر گل عشق در فضا می پیچد
می آیی و انتظار سر می آید
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر وسامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
وحشی بافقی
در ما به ناز مينگرد دلرباي ما
بيگانهوار ميگذرد آشناي ما
بيجرم دوست پاي ز ما درکشيده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفاي ما
عبید زاکانی
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
حافظ
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
به باد ده سر و دستار عالمی یعنی
کلاه گوشه به آیین سروری بشکن
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
اگر گفتم دعای می فروشان
چه باشد حق نعمت می گزارم
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را