من نیروزمینی ارتش 06پاسداران تهران هستم دیروز رفتیم واسه دریافت استحقاقی
راستش من توقع برخورد و رفتار و جای بدتر ازاین را داشتم که الحق از تصوراتم خیلی بهتر بود ولی میتونست با یه چند تا تغییر کوچک بهتر از اینها هم باشه
ساعت 8:50 رسیدیم گلستان دهم که کاشف به عمل اومد یه مسیر 20 دقیقه ای باید بریم تا برسیم به محل تجمع نوسربازان :دی
بعد راه افتادیم به محل تجمع برای گرفتن برگه و اینها. خدا را شکر از 9:30 که اونجا نشستیم تا 2 ساعت بعدش تو سایه بودیم اون اسم خوندنها که خیلی سوژه بود =)) من که کلا با روی خنده رفتم و تا تهش تحمل کردم اصلا ارزش ناراحتی و اعصاب خوردی را نداشت جدا! چون از قبل خودمو آماده کردم برای هدر دادن یه روز از عمرم :دی و این تصورات خیلی کمکم کرد و در بقیه عمر سربازیم هم باید همش از این تصورات داشته باشم اگر بخوام کمی منطقی تر فکر کنم حتما به دوره چلچلی نمیرسم و از شدت عصبانیت و اینها کار دست خودم میدم (که فکر میکنم "اونها" هم همینو میخواند که ... )
اسمها را که خوند دومیش ماله من بود :دی دیگه نشستم به مطالعه یه کتاب که آورده بودم :دی ولی باز صدا و مسخره بازیهاشون رو اعصاب بود :دی (اگر اینها برگه اولی را هم به ترتیب حرفو الفبا میکردن جای 3 ساعت تو 1ساعت تموم میشد) (اینجا بود که داداش رفیقمو شناختم که با ما هم خدمته :دی)
برگه دوم شکر خدا به ترتیب حرفو الفبا بود که سریع پخش شد
بعد رسیدیم به گندترین مرحله (البته از نظر من که میگم چرا! ) یعنی حضور غیاب با توجه به کد ملی! خب اینجا باید بگم که همانطور که آقا روزبه گفت اونهایی که بالا سر ما بودند نه شعور و نه توانایی کنترل و انجام کار را داشتند؟ :|
اون ستوان دوم ولی آدم باحالی بود عوش اون یکی که لباس قهوه ای داشت بچه ها بهش میگفتن سادیسمی =)) و اون یکی عقده ایه که هی میگفت نشین تو سایه!!! نرو آب بخو و آب نزن به صورتت!!!حالمو به هم زدند! ولی خب میدونم که اونها اکثرا زور شنیدند پس از کوچکترین فرصتی برای زور گفتن و خالی کردن عقده اشون استفاده میکنند پس اصلا برام مهم نبود
داشتم میگفتم :دی سر اون کد خوندنه خیلی اذیت کردن و کند بودند! (اگر 4نفر دیگه اضافه میکردند البته از نوع با شعورش باز این مرحله هم کمتر از نصف طول میکشید) دیگه تقریبا همه را خواندند موندیم ما 50 نفر! گفت لیست شما نیست باید صبر کنید ساعت چنده ساعت 4!!! لیست جدید اومد نصفمون رفتند! باز ما یه 20 دقیقه ای صبر کردیم گفت لیستتون نیست دیگه پرونده هاتون بدید خودم بعدا تیک مزیدنم برید به خط شید و برید! (کاشف به عمل اومد اونهایی که موندیم همه اول کد ملیمون 001 هست و یعنی همه بچه تهرانیم! (نه که بقیه نبودندها ولی این کد کاملا همه صادره از تهران بودیم) و این شک تقویت شد که نکنه اینها شهرستانیند و خواستند ما را اذیت کنند :| که خب دیگه برام مهم نیست ...)
رفتیم پته را گرفتیم و با صف رفتیم سمت آسایشگاه گردان! ساعت چنده ساعت 4:30! دیدم که اوه ه ه ه هنوز گروه قبلی وسایلشو نگرفته مثلا ما 25 نفر بودیم اونها بیش از 120 نفر بودند :|
دیگه از وقت استفاده کردم رفتم نماز و آب زدم به صورتمو اینها و خیلیها رفتند خوابیدند (من موندم چرا توالتها را قفل کردند :| این کارشون جدا زشت و وقیح بود :| ) و هی هم میگفتند که قاطی گروه قبلیه نشید ما میفهمیم و مهمه (که فهمیدیم الکی میگه)! دیگه ساعت 5:45 بود دیدم دیگه جونم جواب نمیده :دی رفتم یواشکی قاطی گروه قبلیه و رفتم تو! :| و 6 استحقاقی را گرفتیم (نوار قرمز به ما نرسید) و رفتیم یه جناب سروان صحبت کرد برامون و بردمون بیرون و برگه مرخصی را داد و ساعت 6:30 من از اونجا زدم بیرون و با یه اشتباه در انتخاب مسیر خونه و ترافیک و اینها ساعت 19:30 رسیدم خونه! (آقا روزبه شل کن :دی و وضع منو شنیدی حالا شکر کن :دی)
ساعت 6 صبح 2شنبه باید اونجا باشیم گفت با لباس شخصی بیایید چون کلاه نداشتیم بدیم بهتون پس بیرون دژبان ببنیتتون گیر میده بهتون! و گفت اگر کسی بیرون کلاه خرید میتونه با لباس نظامی بیاد
در مورد اون وسایلی هم که ندادند و از همه مهمتر شرت و زیرپوش :دی گفت حتما با خودتون به اندازه بیارید گفت ممکنه محموله 1ناه دیگه برسه و شما تا اونموقع ... :دی =)) وگفت رکابی نیارید حتما آستین دار باشه!
شنبه صبح بریم قال قضیه لباس و وسایل را بکنیم
کسی تجربه خاصی داره یا مغازه خوبی میشناسه دریغ نکنه
ارادتمند دوستان مخصوصا همرزمان :دی : مصطفی عشقی