گشته خزان نو بهار من بهار من
رفت و نیامد نگار من
نگار من
سپری شد شب جدایی
به امیدی که تو بیایی
آخر ای امید قلبم
با من از چه بی وفایی
Printable View
گشته خزان نو بهار من بهار من
رفت و نیامد نگار من
نگار من
سپری شد شب جدایی
به امیدی که تو بیایی
آخر ای امید قلبم
با من از چه بی وفایی
تَنهایــــ ـــ ـی
ذره ذره خودی نِشان می دهَــــــد ..
وقتی تو آن قدر کـَم پیدایی کــــه
سَنگینی روزگارَمــــــ ـــ ـ را مورچه ها به کـــول می کِشنــــ ـــ ـد و
من تَماشایشان می کنَمـــــ ــ ـ ..
آخَر قِصـــ ـــ ـه ی ما را هَـــمان اول لو دادند ..
هَــمان جایی کـــ ــــ ـه گفتند :
یکــــی بــــــود و یکی نبـــــ ـــ ـود ..
شب و تنهایی رو دوس دارم چون
تو شبا ستاره ها میان بیرون
همه ی ستاره های آسمون
کاش میشد ستاره ها رو چید
کاش می شد اونی که داره بهم
نگاه میکنه رو با دستام چید
همیشه دوس داشتم یه ستاره داشتم
یه نقطه ی درخشان تو آسمون خدا
کاش اون نقطه تو بودی
کاش تو تو آسمون دلم بودی
امشـب دوبـاره دل مـن بهـانه مـی گیــرد
سـراغ مـی و مستـی و تـرانه مـی گیــرد
هنوز ماه بر نیامده که این چنین بـی تاب
ز من سراغ ستاره های شبانه می گیرد
چو باد می وزد و قاصدک،می شود پر پر
زمن سراغ شمع و گل و پروانه می گیرد
کنـون که باده نوشـیده و شده سـر مسـت
سراغ آن دو چشم چون غزالهمی گیـرد
فروغ چشمهای او هنوز شعله می کشـد
زمان ز هیبت نگاهش فسانه می گیـرد
ساکت نمـون همـیشه نازنینمــــــ
بهـش بگـو یـه روز عزیزت بودمــــــــ
دلـت واسـه اشـکای من نسـوزه
بهش بگو مـــــن همه چیزت بودمــــــــــــــــ
چـی شـد چـرا دسـتات داره میلـرزه ؟
نتـرس نمیـزارم ازت جدا شـــــــــــــه
بهش بگو عاشق چشمامــــــــ بودی
بــزار اونـم وارد ماجــرا شـــــــــه
بهـــش بگو یه روز بهم میگفــتیـــــــــ
یه لحــظه بی مـن بمــونی میمیــری
بگو دوســـم داشتی به قد دنیـــــــــا
وقتی که دستاشـــــو می خـوای بگیـری
اگه برات سخـــــــته بزار من بـــــگم
می خوام بشه مث خودم دیونــــه
اونوقت لیاقت چشــــــــاتو داره
اگـه بــدونه و باهـــات بمــــونه
حتــی اگه بشـکنـی پیش چشمــام
توی دلـــم همیشه سربلندی
به حرمت روزای عاشقانم
خوشـحالم از اینـکه داری میخنــــــدی
یه روز شدی تمـــــــــــام هرچــی هسـتی
بی هــوا اومدی به دل نشستی
عیبــــی نداره خوب مـــــن بگذریم
هرچی که ساختی خودتم شکستیـــــــــــــــ♥ـــساکت نمونـــــــــــ
:41: ..............
در هیچ دلی نیست بجز تو هوسی
ما را نبود بغییر تو داد رسی
کس نیست که عشق تو ندارد در دل
باشد که بفریاد دل ما برسی
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری
گفتی نمی خواهی ببارم عشق ، اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری . . .
چقدر دوست داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند
و چقدر دوست داشتم نگاه خیس مرا درک کنند
چقدر دلم می خواست یک نفر به من بگوید
چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است
اما کسی نبود همیشه من بودم و
من و تنهایی و
این دفتر شعرم...:40: