دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
فریاد که آن ساقی شکر لب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
Printable View
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
فریاد که آن ساقی شکر لب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
دلا چو پیر شدی حسن و نازکی مفروش
که این معامله در عالم شباب رود
مرا تو عهد شکن خوانده ای و میترسم
که با تو روز قیامت همین خطاب رود
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
---------- Post added at 11:13 PM ---------- Previous post was at 11:08 PM ----------
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که به بینی چون صفایی رفت رفت
عشقبازی راتحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود و گر خطایی رفت رفت
ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگر نه عاشق و معشوق راز دارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می شکند گوشه محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت
که داشت دولت عزیز و محترمت
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود بر ندارم از قدمت
تا بود نسخه ی عطری دل سودا زده را
از خط غالیه سای تو سودادی طلبیم
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم.
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
تا کی کشم عتیبت از چشم دل فریبت
روزی کرشمه ای کن ای نور هر دو دیده
گرخاطر شریفت رنجیده شد زحافظ
بازا که توبه کردیم از گفته و شنیده.