نيکی و بدی که در نهاد بشر است / شادی و غمی که در قضا و قدر است
Printable View
نيکی و بدی که در نهاد بشر است / شادی و غمی که در قضا و قدر است
نيکی و بدی که در نهاد بشر است / شادی و غمی که در قضا و قدر است
تو در ان سوی مرمر های احساس ومن درجستوجوی یک بهانه
که شاید روزی از فصل شکفتن به توگویم کلامی عاشقانه
هنگام سپيدهدم خروس سحری / دانی که چرا همیکند نوحهگری
يك روز دست رنج مرا پرداخت
يك روز دست رنج
در كارگاه آرزوي خويشتن مرا
بر شعله ها نهاد و تنم آبديده كرد
با چكشم بكوفت
به سندانم آزمود
پولاد را به گونه ديگر پديده كرد
درويش مكن ناله ز شمشير احبا
كين طايفه از كشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش كه خم ابروي ساقي
بر مي شكند گوشه ي محراب امامت
حاشا كه من از جور و جفاي تو بنالم
بيداد لطيفان همه لطفست و كرامت
كوته نكند بحث سر زلف تو حافظ
پيوسته شد اين سلسله تا روز قيامت
تا کی غم آن خورم که دارم يا نه / وين عمر به خوشدلی گذارم يا نه
با سلام
هـواخــواه توام جـــانـا و میدانـم که میدانــــی ****** که هم نـادیـده میبـیـنی و هم نـنوشـته میخـوانی
ملامـتگــو چه دریابد میان عـاشـق و مـعـشـــوق ****** نبیــنـد چـشـــم نابینـــا خصــوص اســـرار پـنهــــانی
بیفشـان زلــف و صـوفی را به پابـازی و رقــص آور ****** کــه از هــر رقـعـه دلقــش هــزاران بت بـیـفـشـــانی
گـشـاد کار مشــتـاقان در آن ابـروی دلــبـند است ****** خدا را یـک نـفـس بنشـــیـن گره بــگشـا ز پـیشــانی
مـلــک در سـجـده آدم زمـیــن بوس تو نـیـت کــرد ****** که در حـســن تو لـطفــی دیــد بـیش از حد انســانی
چراغ افروز چشــم ما نســیم زلف جـــانـان است ****** مـبـاد ایـن جـمــع را یــا رب غـــــم از بـاد پـریـشـــانی
دریغـا عیش شـبگیری که در خواب سحر بگذشت ****** ندانــی قـدر وقــت ای دل مــگـر وقـتی که درمــــانی
ملـول از هـمرهـان بودن طریق کــاردانـی نیســت ****** بـکـــش دشـــواری مــنـزل بـه یـــاد عـــهـد آســـانی
خـیــــال چنـبر زلـفـش فریبــت میدهــد حـــافـظ ****** نــگــــر تـا حـلـقــه اقــــبـال نـامــمـکـــن نجـنـبــــانی
ياد دارم ز راه و رسم كهن
كه دو ناساز ابه هم پيوست
من شدم يادگار اين پيوند
ليك چون رشته سست بود ، گسست
خيرگي هاي مادر و پدرم
آن دو را فتنه در سرا افكند
كودكي بودم و مرا ناچار
گاه از اين ،گاه از آن ، جدا افكند
دل را چه کنم که روز نیست به عشقت نتپد و در شورو هیاهو نباشد...