من شاعر مرگم
و شعر مرگ را آنچنا ن بلند فرياد خواهم زد
تا همه بدانن د که
تقصير روزگا ر نيست
اگر من و تو بي توبه مي ميريم ...
Printable View
من شاعر مرگم
و شعر مرگ را آنچنا ن بلند فرياد خواهم زد
تا همه بدانن د که
تقصير روزگا ر نيست
اگر من و تو بي توبه مي ميريم ...
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خفته از این خیل جدا میماند
این رهی نیست که از خاطرهاش یاد کنی
این سفر همره تاریخ به جا میماند
دانه و دام در این راه فراوان اما
مرغ دل سیر ز هر دام رها میماند
میرسیم آخر و افسانهی وا ماندن ما
همچو داغی به دل حادثههامیماند
بیصداتر ز سکوتیم
بیصداتر ز سکوتیم ولی گاه خروش
نعرهی ماست که در گوش شما میماند
بروید ای دلتان نیمه که در شیوهی ما
مرد با هر چه ستم هر چه بلا میماند
شاعر : آقای محمد علی بهمنی
خواننده : زنده یاد ناصر عبداللهی
با این دل شکسته ندانم چه سان کنم
تا زندگی به کام دل دوستان کنم
گویند در ورای حقیقت تصوری است
اندیشه را چه خوش بود ، ار وقت آن کنم
هر اسمان مقام دل دردمند نیست
جز در هوای کوی تو کی اشیان کنم
بوویِ نَمْ گرفته این خانه.
از پشتِ ابر بیرون شو
کمی بتاب!
هر چه که مانده سوگواری مانده
باما فقط اشک ،غصه ، خواری مانده
هر جا که برفتیم ، به هر شهر غریب
از ما گوری به یادگاری مانده
در دیار بی کسی تنها ترین تنها منم
در میان عاشقان عاشق تر از لیلا منم
انکه شیدا می شود با یاد تو تنها منم
انکه هر لحظه به یادت اشک میریزد منم
می دونم برات عجیبه این همه اصرار و خواهش
این همه خواستن دست هات بدون حتی نوازش
می دونم واست سواله واسه تو گریه دردم
می دونم برات عجیبه من با اون همه غرورم پیشه همه بدی هات چطوری بازم صبورم
می دونم واست سواله که چرا پیشت حقیرم میگذری باز منو میری باز سراغتو میگیرم
به همین سادگی رفتی بی خداحافظ عزیزم
به جون ستارهامون تو عزیز تر از چشمامی
هر جا هستی خوب و خوش باش
تو رو محض لحظه هامون نشه باورت باشه یه وقتی
که دوست نداشتمت به خدا گفتم یه وقتی
اگه گفتم برو خوبم واسه این بود که میدیدم داری آب میشی میمیری
اینو از همه شنیدم . . .
دارم از دوریت میمیرم تا کنار من نسوزی از دلم نمیری عمرم نفس هامی که هنوزی
. . . تو که تنها نمی مونی منه تنها رو دعا کن .
مرا مثل نسیم آواره کردند
دلم مانند گل صد پاره کردند
نگاهم را که پیدا هم نبیند
شهید لذُت نظاره کردند
من تمام هستي ام را با نبرد در سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم، كشتم
من بهار عشق را ديدم ولي باور نكردم
يك كلام در جزوه هايم، هيچ ننوشتم ...
من ز مقصدها، پي مقصودهاي پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند خوبها ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت، عشقم مرد
................................. يادم رفت...
هنوز زندهام
در این زمانهیِ بیهای و هویِ لال پَرست
خوشا به حالِ کلاغانِ قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظهی خود را
برایِ این همه ناباورِِ خیال پرست؟
به شبنشینیِ خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهیِ زلال پرست
رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند
به پای هرزه علفهایِ باغِ کال پرست
رسیدهام به کمالی که جز انالحق نیست
کمالِ دار برایِ منِ کمال پرست
هنوز زندهام و زنده بودنم خاریست -
به چشم تنگیِ نامردمِ زوال پرست
شاعر : آقای محمد علی بهمنی