از كي بپرسم اسم او قاتل سرسپرده رو
وقتي نشسته رو به روم اين شب تير كمون به دست
اما تو زنده يي عزيز ! تو هر صدا تو هر نفس
تو دل هر كبوتري ‚ وقت شكستن قفس
پنجره هاي بسته مون وا ميشه با ترانه ها
براي بيداري ما يه شعر كوتاه تو بس
Printable View
از كي بپرسم اسم او قاتل سرسپرده رو
وقتي نشسته رو به روم اين شب تير كمون به دست
اما تو زنده يي عزيز ! تو هر صدا تو هر نفس
تو دل هر كبوتري ‚ وقت شكستن قفس
پنجره هاي بسته مون وا ميشه با ترانه ها
براي بيداري ما يه شعر كوتاه تو بس
ستان خفته ست و با دستان فرو پوشانده چشمان را ،
تو پنداري نمي خواهد ببيند روي ما رانيز کو را دوست
مي داريم ،
نگفتي کيست ، باري سرگذ شتش چيست ؟ »
- « پريشاني غريب و خسته ، ره گم کرده را ماند .
شباني گله اش را گرگها خورده .
و گرنه تاجري کالاش رادريا فرو برده .
و شايد عاشقي سرگشته کوه و بيابانها .
سپرده با خيالي دل ،
نه ش از آسودگي آرامشي حاصل ،
نه ش از پيمودن دريا و کوه و دشت ودامانها .
اگر گم کرده راهي بي سرانجام ست ،
مرا به ش پند و پيغام است .
تا تلالو ستاره ‚ تا نبرد نابرابر
تا شنيدن يه آواز‚ تا سكوت يه غزلساز
تا سقوط از لب پرواز ‚ پشت سايه هاي بي سر
دخترك ! تو اين سكوت بي حصار ‚ به ترانه هاي من عادت كن
وقتي قسمت نميشن علاقه ها ‚ تو نگاهت رو با من قسمت كن
نمی دانم پس از مرگم چه خوا هد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش
که یکریز و پی درپی د م گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را بیدار تر سازد
بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را.
اب زلال و برگ گل بر اب
ماند به مه در بركه مهتاب
وين هر 2 چون لبخند او در خواب
سلام مي كنم به باد،
به بادبادك و بوسه،
به سكوت و سوال
و به گلداني،
كه خواب ِ گل ِ هميشه بهار مي بيند!
سلام مي كنم به چراغ،
به «چرا» هاي كودكي،
به چالهاي مهربان ِ گونه ي تو!
سلام مي كنم به پائيز ِ پسين ِ پروانه،
به مسير ِ مدرسه،
به بالش ِ نمناك،
به نامه هاي نرسيده!
سلام مي كنم به تصوير ِ زني نِي زن،
به نِي زني تنها،
به آفتاب و آرزوي آمدنت!
سلام مي كنم به كوچه، به كلمه،
به چلچله هاي بي چهچه،
به همين سر به هوايي ِ ساده!
سلام مي كنم به بي صبري،
به بغض، به باران،
به بيم ِ باز نيامدن ِ نگاه ِ تو...
وز درخت پر شكوفه سپهر
مي پرد كبوتر شهاب ها
سرنوشت من جدا ز من برد
ره ز كهكشان به كهكشان دور
از ستاره تا ستاره اي دگر
پر زند ميان باغ هاي نور
دیریست که احساس من آن قاصدک هر جاییست
پی یک اسم دوان است به هر آبادی
شاید آن اسم شب خاطره ای گمنام است
گم شده در اثرگردش تنهایی ذهن
فاصله بسیار است
قاصدک در پی گمگشته ی خویش
کو به کو میگردد
مگرش باز بجوید ،
من را
فاصله بسیار است
قاصدک را تو بگو که نگردد پی من
رفته ام از اینجا
رفته ام تا شاید ، برسم نزد خودم
و شگفتا که من و حس من و خاطره ام ، پی هم میگردیم
فاصله بسیار است
پیر من گفت بگرد ، رفته آنکس که رسید
باز هم میگردم ، یک نشانی دارم ، پی خود میگردم
لحظه ها در گذرند ، قاصدک همره باد
و من اینجا تنها
فاصله بسیار است
رفته آنکس که رسید
واقعا نازه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود
بگوييد كه بر گورم بنويسند
زندگي را دوست داشت
ولي آن را نشناخت
مهربان بود ولي مهر نورزيد
طبيعت را دوست داشت
ولي از آن لذت نبرد
در آبگير قلبش جنب و جوش بود
ولي كسي بدان راه نيافت
در زندگي احساس تنهايي مي نمود
ولي هرگز دل به كسي نداد
و خلاصه بنويسيد
زنده بودن را براي زندگي دوست داشت
نه زندگي را براي زنده بودن