نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..
چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..
Printable View
نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..
چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..
سهم من از تمام اين دنيا،يک دريچه به نام تنهايي است
برو اي عشق راحتم بگذار،شانه هاي تو هم مقوايي است
ديگر از هر چه دست،هر چه سلام،ديگر از هر چه دوست مي ترسم
آري اي عشق از تو و هر چه نام تو روي اوست مي ترسم
هر که آمد نجيب مثل نسيم،روح سرگشته مرا آزرد
ذره ذره شبيه طوفان شد،کاغذک هاي باورم را برد
من به اندازه غزل هايم،ساده و ناشناس و دلتنگم
و به جرم جنون يک رنگي،همه شهر مي زند سنگم
خنجرستان رنگ شهر من است،بايد اينجا به اشک تکيه دهم
و در اين ازدهام بي دردان،دل خود را به درد هديه دهم
آسمان!اي سخاوت آبي ! با توام اي بلند آبي پوش
گم شدم در سياهي مطلق، يک ستاره به قلب من بفروش...
دل در دست محبوبي گرفتار
وسر در كوچه باغي بي سردار
از اين بهبود گرديدن چه حاصل
پياد مي شوم دنيا نگهدار
من از تبار غربتم از آرزوهای محـال
قصه ما تموم شده با يه علامت سوال
:40:
هرگز از مرگ نهراسیده ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
شب است و سکوت
سایه ها در هم گم شده اند
حتی سیاهی نیز به خواب رفته!
گوش ها را که تیز کنی
صدای پای مسافران را می شنوی
آری
مسافران می روند
در حالی که ریگی از شب
هنوز به کفششان مانده است ...
دلي دارم كه از تنگي در او جز غم نميگنجد
غمي دارم ز دلتنگي كه در عالم نميگنجد
خداحافظ همين حالا همين حالا که من تنهام..
خداحافظ به شرطي که بفهمي تر شده چشمام
خداحافظ کمي غمگين به ياد اون همه ترديد
به ياد آسموني که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده است
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اينکه نبندي دل به روياها
بدوني بي تو و با تو همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ همين حالا ...
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیستآن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست
آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست. هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست. پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست. هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست این شهرعظیم است ولی شهرغریب است این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
دکتر خسرو فرشید ورد
شب است اینجا
شب است اینجا
و دل چون موج میکوبد
به ساحلهای تنهایی
و تو آرام جان دیگر
به دیدارم نمی آیی...
هواي دیدنت دارم
هواي همچو گل بوئیدنت دارم
هواي نیمه شب بوسیدنت دارم
و تو نامهربان حتی
به رؤیایم نمی آیی... ...