ديگه قلبت نگرون نيست واسه مردن قناري
ديگه اشكاي قشنگت ، نميشه رو گونه جاري
ديگه اون نگاه سردت ، نمي گه ازم جدا شو
يا كه خنده هاي گرمت ، نمي گه رنگ خدا شو
Printable View
ديگه قلبت نگرون نيست واسه مردن قناري
ديگه اشكاي قشنگت ، نميشه رو گونه جاري
ديگه اون نگاه سردت ، نمي گه ازم جدا شو
يا كه خنده هاي گرمت ، نمي گه رنگ خدا شو
وقتي قراري ما بين ِ نگاه ِ من
و بي اعتنايي نگاه ِ تو نيست،
ساعت به چه كار ِ من مي آيد؟
مي خواهم به سرعت ِ پروانه ها پير شوم!
مثل ِ همين گل ِ سرخ ِ ليوان نشين،
كه پيش از پريروز شدن ِ امروز
مي پژمرد!
در راه عشق وسوسه ي اهريمني بسي ست
پيش آي و گوش دل به پيام سروش كن
نمي دانم چرا همه مي خواهند،
طناب ِ اميدم را
از بام آمدنت ببرند!
مي گويند،
بايد تو مي رفتي تا من شاعر شوم!
عقوبتِ تكلم اين هشمه ترانه را،
تقدير مي نامند!
حالا مدتي ست كه مي دانم،
اكثر اين چله نشين ها چزند مي گويند!
آخر از كجاي كجاوه ي كج كوك جهان كم مي آيد،
اگر تو از راه دور ِ دريا برگردي؟
آنوقت ديگر شاعر بودنم چه اهميتي دارد؟
همين نگاه نمناك
همين قلب ِ بي قرار
جاي هزار غزل عاشقانه را مي گيرد !
در این غوغای بی آبی که خشکیده همه لبها...به پیش من بیا تو ای هم جانها...
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي بهم سازيم و بنيادش بر اندازيم
من یک عالمه حرف×××دیدن روی تو برف...
فریدون فرخ فرشته نبود
زمشک ز عنبر سرشته نبود
نوبتي كنيم
لازمه حرف شما عشق بود×××من به خودت قسم عاشقم...