دلیلم نیاورد معشوق عشق×××که چونم که مرا کرد این دم رها...
Printable View
دلیلم نیاورد معشوق عشق×××که چونم که مرا کرد این دم رها...
آب شد برف زرد کوه سفید
تکه یخ ها به گریه افتادند
در دلم از نگاهش هراسي
خنده اي بر لبانش گذر كرد
كاي هوسران مرا ميشناسي
قلبم از فرط اندوه لرزيد
واي بر من كه ديوانه بودم
واي بر من كه من كشتم او را
وه كه با او چه بيگانه بودم
من مانده ام تنهای تنها....من مانده ام تنها میان سیل غم ها...
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی
کوشش نمی کنی پری نمی زنی
یک عمر دنبل چه میگشتم ...در کوچه های بی سرانجامی...
باز من ماندم و خلوتي سرد
خاطراتي ز بگذشته اي دور
ياد عشقي كه با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روي ويرانه هاي اميدم
دست افسونگري شمعي افروخت
مرده يي چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله كردم كه اي واي اين اوست
تا به كي آوارگي در ره روم×××تا به كي ديوانگي در دل شوم...
مي خزم همچو مار تبداري
بر علفهاي خيس تازه سرد
آه با اين خروش و اين طغيان
دل گمراه من چه خواهد كرد ؟
زيبا بودنقل قول:
نوشته شده توسط Monica
درد و دل با كه گويم كه هيچ در ميخانه نيست×××هر كه هستش عاقل بيگانه نيست...