هر کس به طریقی دل ما می شکند
بی گانه جدا دوست جدا می شند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا میشکند
Printable View
هر کس به طریقی دل ما می شکند
بی گانه جدا دوست جدا می شند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا میشکند
هوای صید من ناتوان اگر داری
کمان ز دست بیفکن که یک نگاهم بس
یه پیشنهاد واسه در اومدن از این یکنواختی: یه نوع مشاعره حرفه ای!
یه شعری مینویسم و یکی از واژه هاشو Bold میکنیم و نفر بعدی باید شعری بنویسه که این واژه در اون هم باشه و یکی از واژه هارو هم Bold کنه و همینطور ادامه پیدا میکنه.
ضرافت و زیبایی کار در اینه که واژه های سخت انتخاب کنیم که دیگران برای مشاعره تلاش کنند یا خلاقیت به خرج بدهند و شعر بگن... البته توصیه میکنم زیاد زیاد هم سخت نباشه، چون خسته کننده میشه...نظرتون چیه؟
سعديا دي رفت و فردا همچنان معلوم نيست
در ميان اين و آن فرصت شمار امروز
(حرف امروز روانشناسا رو سعدي چند صد سال پيش زده؟)
سلام دوستان حال شما؟
دوست من به نظرم پيشنهاد جالبيه.... اگه دوستان موافق باشن ميشه آزمايشي شروع كرد
نقل قول:
سلام و ممنون از توجهتون مثال میزنم تا واضح تر باشه
به اینصورت که:
شخص الف:
ای یار ما، عیار ما، دام دل خمار ما
پا وا مکش از کار ما، بستان گرو دستار ما
شخص ب:
گر آن عیار شهر آشوب روزی حال من پرسد
بگو خوابش نمی گیرد به شب از دست عیاران
زآن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
صبر كن تا دیگری پیدا شود
كاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
كاشكی اسكندری پیدا شو د
دلم گرفته از این روزگارِ دلتنگی، گرفته اند دلم را به کارِ دلتنگی.
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند، گرفت آینه ام را غبارِ دلتنگی.
شکست پشتِ من از داغِ بی تو بودنها ؛ به روی شانه دل ماند بارِ دلتنگی.
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان؛ نگاه خسته من در مدار دلتنگی.
از آن زمان که تو از پیش من رفتی ، نشسته ام من و دل کنارِ دلتنگی.
دیگر پرنده احساس من نمی خواند. مگر سرود غم از شاخسارِ دلتنگی.
بیا که ثانیه ها بی تو کُند می گذرد. بیا که بگذرد این روزگارِ دلتنگی.
یکی دم رام کن از بهر سلطان ........ چنین سگ را چنین اسب حرون را
تو دوزخ دان خودآگاهی عالم .......... فنا شو کم طلب این سرفزون را
چنان اندر صفات حق فرورو .......... که برنایی نبینی این برون را
چه جویی ذوق این آب سیه را .......... چه بویی سبزه این بام تون را
خمش کردم نیارم شرح کردن .......... ز رشک و غیرت هر خام دون را
نما ای شمس تبریزی کمالی .......... که تا نقصی نباشد کاف و نون را
----------
فرانک بذار خخستگیت در بره
بعد بیا ی بده
امشب پر از حس شعرم ،امشب پر از حس داغم
آهسته آهسته دردى دارد مىآيد سراغم
اين درد را مىشناسم،ديروز در جانم افتاد
ديروز وقتي گذشتند،مرداني از كوچه باغم
مردان داغى كه ناگاه در خويش آتش گرفتند
مردان داغى كه امروز از داغشان بى دماغم
قهرمان شدم شام هم هنوز نخوردم
می رود در حجله بلبل غنچه گرم دلبری
از دو سویش لاله و مریم به سان ساقدوش
چشم را در کوچه ها وا کن گل نرگس نگر
مست تر از آن نگاه دختران گلفروش
گر سها بر من بتابد هره نور سهیل
گل برآرد از دلم لبخند سامان و سروش
-------
ایول رزگل
من به تو افتخار م یکنم
شعر مرا حوصله كن ، درد مرا زمزمه كن
يا كه بر اين دهان من قفل گرانتري بزن
زخم همه ستارهها به شانههاي خستهات
به سينه ميفشارمت ، تورا چه ميشود وطن ؟ .........
ناز معشوق از نیاز عاشقان بالا گرفت
گل به کار دلبری بیچاره بلبل در خروش
نخفته ام ز خیالی که میزد دل من
خمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست
///
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
تو دست معجزه بنگر در آستین کلیم
که فتنه بر سر فرعون از عصا نرود
اگر ز خرمن همسایه شعله برخیزد
گمان مدار که دودش به چشم ما نرود
چشمانت را برای زنده گی می خواهم
اسمت را برای دلخوشی می خوانم
دلت را برای عاشقی می خواهم
صدایت را برای شادابی می شنوم
دستت را برای نوازش و
پایت را برای همراهی می خواهم
عطرت را برای مستی می بویم
خیالت را برای پرواز می خواهم
و
خودت را نیز برای پرستش ...
شبها همش به میخونه می رم من
سراغه می پیمونه می رم من
تو این میخونه ها خسته دردم
به دنباله دله خوم می گردم
دلم گمش ده پیداش می کنم
اگه عاشقته وای به حالش
رسواش می کنم من
نخورد هيچ توانگر غم درويش و فقير
مگر آن روز كه خود مفلس و مضطر گردد
سلام دوستان شب خوش
دریایم و نیست باکم ازطوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست .......
تا تو نگاه مي كني كار من آه كردن است [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است؟ :35: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] :31:
تو رنگ و سلسله ها را طعام و طعنه مکن
عسل ز کس نچشیدم بده به نام خدا
فلک چو همنفسی هات کهنه کهنه شده
تو روزگار جدیدم بده به نام خدا
ابري نيست
بادي نيست
مي نشينم لب حوض ؛
گردش ماهي ها ، روشني ، من ، گل ، آب
پاکي خوشه زيست
مادرم ريحان مي چيند
نان و ريحان پنير ، آسماني بي ابر ، اطلسي هايي تر
رستگاري نزديک : لاي گل هاي حياط ...
.
طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق؟
كه دراين دامگه حادثه چون افتادم؟
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد دراين دير خراب آبادم
حافظ
(از متفاوتترين مشاعره ها بود........ممنون شيردل)
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ:
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین؛
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.
نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
بیا که خک رهت لاله زار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید
به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در اینه ی جویبار گریه ی بید
سلاام
در نگاهت ردپایی از نفرت درک کردم
در گرمای تنت لذت هوس را لمس کردم
در حضور دردم حضورت را حس نکردم
همین لحظه بود که تو را از شعرم حذف کردم
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قـــــصه فراموش کنید
عاشـــقان را بـــگـــذارید بـــنالـــند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
پرکن پياله را
كه اين آب آتشين
ديري است ره به حال خرابم نمي برد
اين جامها
كه در پيم مي شود تهي
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش
گرداب مي ربايد و آبم نمي برد
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي ژرف
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا
تا شهر يادها
ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد
پر كن پياله را
هان
اي عقاب عشق
از اوج قله هاي مه آلوده دور دست
پرواز كن
به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد
در راه زندگي
با اين همه تلاش و تقلا و تشنگي
با اين كه ناله ميكشم از دل
كه آب
آب
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
پر كن پياله را
*-*-
مژگان چه شعر قشنگی بود.اایول
این واژه ها صراحت تنهایی من است
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن شبی
بی خویش - در سماع غزل ها ببینیم
مهی که مزد وفای مرا جفا دانست
دلم هر آنچه جفا دید ازو وفا دانست
روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان
چرا که آن گل خندان چنین روا دانست
صفای خاطر ایینه دار ما را باش
که هر چه دید غبار غمش صفا دانست
گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال
که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست
تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق
به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست
ز چشم سایه خدا را قدم دریغ مدار
که خاک راه تو را عین توتیا دانست
سلام ادینه خوش
تو باز از دور ميخواني برايم شعر لالايي
بخوان آري بخوان اما نه اين مقدار آهسته
سلام وقت بخير
هميشه عصر کنار درخت بيد بلند
نگاه کن به من و باز موزيانه بخند
موبايل داری و يک کيف و عينک دودی
قر زيادــ خلاصه هزار و يک ترفند
نگاه ميکنی اما هميشه آن طرفی
که ايستاده برايت... پرايد و بنز و سمند
سوار ميشوی و می روی ولی هر روز
تو ايستاده ای آنجا و می زنی لبخند
سلام به همه
می خواستمت تو رو تنهام گذاشتی برای اشکام وقتی نزاشتی
دل تو فروختی به یه کسه دیگه اره نگاهت اینو می گه
میخواستمت ولی تو نموندی ولی نموندی
عشقم بودی ولی تو نموندی دلمو سوزوندی
باید بمیرم این روز رو نبینم همون بهتر که بی تو بمیرم
چشمای نازت صدای نازت چقدر خوبه صورت ماهت
ای عشق نازم ....
توی خیابون یا توی میدون هر جا میشینم تو رو میبینم
میگم که ای کاش پیشم میموندی دستام تو دستت واست می خوندم
میخواستمت میخواستمت ولی تو نموندی ولی نموندی عشقم بودی عشقم بودی ولی تو نموندی
دلمو سوزوندی ... دستمو خوندی پیشم نموندی بدون دلم رو بد جور سوزوندی
میخوام بخوابم تا لحظه دیدار تا با صدای نازت شروع بشه رویام
با بی کسی ها من بودم که ساختم دل به بهت سپردم سر به زیر انداختم
این قمار عشقو من نشاختم- ساده بودم زندگیم رو باختم
عشقم بودی عشقم بودی ولی تو نموندی ولی نموندی دلم روبد جور سوزوندی.. ...
باز د!!!
يک برگ پهن پوشش خوبی ست تا کمی
پنهان کنند هر دو نوک بوسه دار هم
پس درک کن که هر دو چه رنجی کشيده اند
اين سال های سخت که در انتظار هم...
خب ! فرض می کنيم کسی نيست- روی بوم:
من می کشم تو را و خودم را کنار هم!
بهتر از ی هست که!
مرا به هيچ بدادي و من هنوز بر آنم :41::37:
كه از وجود تو مويي به عالمي نفروشم :35:
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا
کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
اینه در اینه شد ، دیدمش ودید مرا
نه ی میخوایم نه د !!!
آيا هنوز عاشقم هستي
آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند
...
آيا هنوز هم به ياد مي آوري
دختر جواني را
كه بردي
چون عروست
در يك روز باراني
در پاييز
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی
مژه ها و چشم شوخش به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی
یک سکوت پر صدا برای رفتن و شکستن از حریم تو
و پا به روی یک وجود می نهم شکسته تر و مانده تر
صدای من که بر کبود راه غصه ها نشسته در نگاه تو
و یک تنش،
دوباره تر شود تمام گونه های من
و قلب کوچکم پر از تمام آه های کهنه ی غریب کودکی
به انتظار یک افق چرا سحر نمی شود؟
در این دنیای عاشق کش تو هستی جان وجانانم
نهال خاطراتم را به دیده آب می دادم
گل یاد تو می روئید در رویای گلدانم
وگاهی بغض می کردم ز چشمم ژاله می بارید
زمان آبستن غم بود از پاییز چشمانم
مي توان در کوچه هاي زندگي پاسخ لبخند را با ياس داد مي توان جاي غروب عشق را با طلوع ساده ي احساس داد در نگاهت بوي باران مانده است خاطرات سبز ياران مانده است درميان جنگل سبز دلت رد پاي بي قراران مانده است